پراها یعنی پراگ
پراها یعنی پراگ
از جمله جاهای دیگری که دوست داشتم ببینم پراگ بود. از نوجوانی با آن آشنا بودم . درست یادم نیست ، شاید با بهار پراگ با آن آشنا شدم . بهار پراک هم در زمان خودش چیزی بود مثل بهار عربی که این سالها زیاد شنیدیم . چند سال پیش که در حرکتی زنجیره ای مردم کشورهای شمال آفریقا علیه سلطه و وابستگی خیزش کردند ، این جنبش ها به نام بهار عربی نامیده شد . آن روزها ( 1968 ) هم ، می گفتند که مردم پراگ ، علیه سلطه خارجی و عوامل داخلی آن بپا خاستند و آن حرکت بنام بهار پراگ مشهور شد . گویا از پس زمستانی سخت در افکار و اندیشه ها و باورها ، شکوفه های خرم بهاری پدید آمده بودند . هنوز نام رهبر آن جنبش و قیافه اش در ذهنم هست . انگار همین روزها بوده ، بهرحال ورود تانک های خارجی ، آن بهار را به خزان تبدیل کرده و دوباره سرما و یخبندان ، بر اندیشه های مردم چک اسلواکی و پایتخت آن پراگ حاکم شد .
بعدها ، مسائل دیگری مرا با پراگ وصل کرد ، مثلا چند تا کتاب که خواندم ، به کافکا رسیدم و از طریق او با پراگ آشنا شدم که او زاده پراگ است و حداقل در یک کتاب از آنجا نوشته است. و بعد با فیلم های مترقی و روشنفکرانه خاص کودکانه . در سالهای بعد هم با میلان کوندرا به یاد براگ افتادم.
امسال که گویا قرار بود سال تحقق آرزوهای دور و دراز من باشد ، بعد از یونان قرار شد به پراگ برویم
با هواپیما از آتن به مونیخ رفتم ، جنوب آلمان و مرکز ایالت باواریا ( که کارخانه ( ب ام و ) و باشگاه بایرمونیخ آن معروف است )
در فرودگاه ، بستگان منتظر ما بودند . بوس و بغل ، به پشت هم زدن و ابراز شادی از دیدار بعد از چند سال.
و بعد سوار یک اتومبیل هیبرید ( برق و گازوئیل ) شدیم تا به خانه برسیم . این نام را از این نظر بکار بردم تا بگویم چیزی که نظرم را جلب کرد ، کوشش تام و تمامی است که غرب برای خلاصی از دست سوخت های فسیلی بکار میبرد چنانکه میترسم چند سال دیگر مصرفش را ممنوع کنند و روی دست ما بماند.
دو روز خوردن و خوابیدن و گشتن در اطراف ، روز سوم صبح ، عازم سفر شدیم و من و راننده جلو و خانم ها در صندلی عقب .
و چند دقیقه بعد وارد اتوبانی شدیم که روی تابلوهایش مقصد ها را نوشته بود ، و پایین تر از همه “پراها ” و راه را گرفتیم و رفتیم.
شانس آورده بودم که در آنجا ، مملکت غریبه ، حق رانندگی نداشتم در نتیجه ، کنار دست راننده ، روی صندلی سرنشین نشسته بودم و با چشم هایم منظره های اطراف را می بلعیدم . تا چشم کار می کرد ، سبزه و کشت و دریاچه . و کمی هم کوه و تپه . یاد آن شاعر بزرگ خراسانی افتاده بودم که نوشت :”اینها حتما فرزندان خدایند که این قدر نعمت نصبشان شده “
بعد از چند ساعت رانندگی ، به خط مرزی آلمان و چک رسیدیم .
چند کیوسک که توی یکی از آنها ، یک برچسب تردد یا ورود می فروخت برای چند روزی که ادعا کردیم آنجا می مانیم و یک سوپر که تنقلات و نوشیدنی . نه دژبانی ، نه مامور گمرکی یا بازرس بدنی ، نه کاویدن صندوق ماشین ، نه رویت پاسپورت و نه هیچ نشانه دیگری از جدائی . باز یاد حرف آن فضانورد افتادم که ازش پرسیدند وقتی در جو بودی برایت چه چیز جالب بود و گفت ” اینکه فقط زمین بود ، نه مرز و نه رنگ خاص هر کشوری ، فقط زمین”
در کنار همین نقطه ، چند تایی ساختمان متروکه بود . باقی مانده پست های گمرکی در دوران جدائی کشورهای اتحادیه اروپا . یکساعتی بعد ، من بودم و شهری که مشتاق دیدنش بودم . پراگ و پراها و بهار پراگ ، کافکا و چکوسلواکی و چک و اسلواکی . تاریخ و جغرافیا توی مغز من در تلاطم بودند.
پراگ نامی است که انگلیسی زبانها به این شهر داده اند ، خود اهالی بومی و آلمانی زبانها آنرا پراها تلفظ می کنند. پایتخت کشوری است بنام چک که از اول سال مسیحی 1993 متولد شده ، هرچند ناحیه ای مهم ؛ قدیمی و قابل توجه در اروپای مرکزی است .
پس از پایان جنگ جهانی اول و با فروپاشیدن امپراطوری اتریش – مجار و تقسیم آن به نواحی متعدد ، دو ناحیه چک و اسلواکی ، با درخواست مردم و تلاش های مردی که اهالی هنوز دوستش دارند و هر روز به پای مجسمه های متعددش در نواحی مختلف گل می گذارند ، بنام توماش مازاریک این دو ناحیه با هم متحد شدند و کشور چکوسلواکی در سال 1922 متولد شد.
در جنگ اشغال شد اما می شود گفت هیچ خسارتی ندید.
در پایان جنگ درسال 1948 حزب کمونیست در آنجا پیروز شد و این کشور شد بخشی از بلوک شرق و متحد اتحاد جماهیر شوروی . با فروپاشی بلوک شرق این کشور نیز در زمان رهبری رئیس جمهوری نویسنده و دانشور ، که در 1989 به ریاست جمهور انتخاب شده بود. بدون دعوا ، بدون غیظ ، بدون تهمت ، در اقدامی کاملا دمکراتیک ، از هم جدا شدند و دو کشور چک و اسلواکی دوباره بوجود آمدند . و از سال 2004 نیز به اتحادیه اروپا و شنگن پیوسته است . زبان این مردم چک و حکومت شان جمهوری است.
پراگ ، عروس اروپا و اگرنه همپای پاریس ، حداقل بعد از آن مهمترین مرکز فرهنگی اروپاست و در موسیقی ، هنر و ادبیات سرآمد است.
هرکس از هر جای جهان ، به پراگ بیاید ، بی شک چندان رغبتی به بازگشت از پراگ نخواهد داشت . آنجا انسان به درک تازه ای از آرامش می رسد.
رودخانه ولتاوا ، روح شهر و عامل زنده بودن آن است ( یعنی بواقع زاینده رود آنجاست ، با این تفاوت که خشک نمی شود) که از میان شهر می گذرد. هرچند سابقه چند سیل و ویرانی در طول تاریخ هم داشته است.
عمده مناطق شهر ، سنگ فرش است و مناسب پیاده روی . اما جابجا کیوسک هایی برای اجاره دوچرخه وجود دارد که همراه با دوچرخه ، دفترچه راهنمای شهر هم می دهند تا آدم خودش سیر آفاق کند . بعلاوه ، تورهای اتوبوس و مینی بوس با نوار وهدفون برای 2-1 ساعته هست که شما را به مناطق جالب و دیدنی شهر می برد و برایتان توضیح می دهند.
شهر بی اغراق ، مثل یک موزه بزرگ است . هزاران مجسمه روی در و دیوار ساختمان های شهر ، حتی ساختمانهای مسکونی وجود دارد که دیدن هر کدام از آنها و بحث درباره علت وجودی شان ، به هفته ها و شاید ماهها وقت نیاز است . گنبدهای بلند و با شکوه کلیسا های گوتیکی ، خیابانهای سنگفرش شده در میان ساختمان های قرون وسطی ای بیشمار ، آدم را جادو کند . شاید هیچ جا نتوان اینقدر ساختمانهای 500-600 ساله زیبا و سرپا و مورد استفاده دید . اما در عین قدیمی بودن ، مراکز مهم و متعدد موسیقی و کنسرت های جذاب در سالن و آمفی تاترهای قدیمی و کلاسیک ، لذت بخش و رویائی است
نقاط دیدنی :
1- شهر قدیمی ، دیدنی ترین منطقه پراگ است . حاوی تقریبأ تمامی ساختمانهای قدیمی و دیدنی . در آنجا میتوان مراحل تکامل شهر و کشور را در ساختمانهایش دید. مثل تالار شهرداری ، کلیسای تین و تالار اپرای نئوکلاسیک پراگ را.
و قسمت جدید شهر ، که خود از قرن 14 به بعد ساخته شده ، شده است مرکز رستوران ها ، کافه ها ، صرف نوشیدنی ها و سوغاتی فروشی ها .
2- کارلز بریج یا پل چارلز . از پل های متعدد روی روخانه ولتاوا . قدیمی ترین و زیباترین پل . این پل قرن چهاردهمی است.
طول پل حدود 600 متر و پهنای آن ده متر و از نوع پل های قوسی و ضربی است.
درسال 1375 میلادی ، بهنگام سلطنت چارلز چهارم ، ساختمان آن شروع شده و اوائل قرن 15 تمام شده است.
ابتدا آنرا پل سنگی می گفته و از قرن 19 به بعد ، پل چارلز نامیده شده . بر لبه های دو طرف آن ، حدود 30 مجسمه قرارداد که تقریبأ از چهره های مهم و مقدس مسیحیت اند ( البته اینها کپی اند و اصل مجسمه ها را در موزه ملی نگهداری می کنند)
پل در طور روز محل اجتماعی گروه های موسیقی ، نقاش ها ، کارتونیست ها و فروشندگانی است که توریست ها را سرگرم می کنند ( جالب بود که دیدم همه کیوسک ها یا چهار چرخه ها ،کارت شناسایی و جواز کسب با عکس دارند . چیزی که نشانه وجود قانون و باعث اطمینان و آرامش جهانگرد می شود )
3- قلعه پراگ – بزرگترین قلعه باستانی جهان است که روی بلندی مشرف به شهر واقع و در میان آن ، کلیسای سنت ویتوس ( از قرن 14) و سنت جورج و کاخ سلطنتی قرار دارد . این کاخ از زیباترین کاخ های قدیمی اروپاست . قلعه در حقیقت شهر کوچکی است ، روی بلندی و مشرف به شهر اصلی . از دیدنیهای این قلعه علاوه بر کاخ و کلیساها ، مراسم تعویض نگهبانان است که در هنگام اجرا کسان بسیاری را به تماشا وا میدارد . همچنین محل و موزه مخصوص کافکا نیز بازدید کنندگان بسیاری دارد و یاد بودهای کافکا یا مجسمه های برنز آنجا ، برای علاقمندان جالب است .
4- محله ، موزه و قبرستان یهودیان ، در حاشیه شمالی شهر و در کنار یکی از کلیساهای معتبر مسیحیان ، از نقاط دیدنی براگ است . در این قبرستان مشاهیر متعددی از یهودیان دفن اند و موزه ای بس قدیمی در آنجاست که در 1907 درست شده و حتی در دوره حضور نازی ها ، آثار هنری کلیمیان از سایر نقاط کشور به آنجا آورده شد و اکنون موزه بزرگی است که در عین حال همزیستی این دو مذهب در گذشته را د رکنار هم نشان میدهد.
5- موزه دوران حاکمیت کمونیستم
در یکی از خیابانهای شلوغ ، موزه ای کوچک اما جالب از آثار زندگی پراگ در پشت پرده آهنین وجود دارد که در آنجا ، نوشته ها ، مجسمه ها ، تابلوها ، دست خط ها و خلاصه آثاری از رهبران چک یا شوروی در زمان حکومت کمونیستی چکوسلواکی ، به معرض تماشاست ، همانطور که بوده ، نه آنطور که امروزه کسی میخواهند نشان دهد و همچنین عکس ها و شواهدی از انقلاب مخملی سال 1989 که منجر به تغییر رژیم از کمونیستی به جمهوری شد در آن انقلاب ، علی رغم حضور صدها هزار نفری از مردم معترض به رژیم کمونیستی ، هیچ کس کشته نشد و رژیم تغییر کرد و یکی از معترضان آن رژیم ، رئیس جمهور شد . از طنزهای تاریخ اینست که موزه کمونیسم در براگ ، اکنون همسایه نزدیک یک رستوران مک دونالد و یک کازینو شده است.
6- ساعت استرنومی ( ستاره شناسی )
یکی از دیدنی ترین نقاط پراگ ، برج ساعت و ساعت ستاره شناسی است . این ساعت قدیمی ترین ساعتی است در جهان که هنوز کار میکند . یعنی از سال ساخت آن در 1410 تاکنون ، جز مواردی معدود ، کار کرده است . این ساعت ، زمان و موقعیت ماه و خورشید و زمین را نشان می دهد و در عین حال ، با مجسمه هائی که در اطرافش هست و پیدا و پنهان می شوند ، حاوی پیام هائی هم هست . یعنی مجسمه ای که سمبل خود پسندی است و مجسمه دیگری که نشانه پول پرستی است ، و اسکلتی که هر ساعت نمودار شده ، مرگ را بخاطر می آورد و مجسمه ترکی که با یک آلت موسیقیائی ، سمبل عشرت و شادی است .
سر ساعت ها که این مجسمه ها فعال می شوند ، جمعیت کثیری به تماشا می ایستند.
این شهر در مجموع ، میتواند موزه تحولات و تغییرات معماری غرب هم باشد . از کلیسای سبک گوتیک سن ویتوس ، در کنار کلیسای سبک رومانسک سن جورج و با تاترهای نئوکلاسیک و کلیساهای سبک باروک و خانه ها و ساختمانهای رنگ آمیزی شده رنسانسی در شهر قدیم و معماری پست مدرن در ساختمان “خانه رقص” . این همه تنوع ، بدین دلیل در یک جا جمع است که آنان که آمدند ، آثار رفتگان را نگه داشتند . چون معتقد بودند که اینها ، بخشی از تاریخ ما هستند و با تخریبشان آن مرحله تاریخ محو نمی شود . تنها چیزهائی که بعد از فروپاشی کمونیسم تغییر کرده بود ، فقط نام چند ایستگاه در مترو شهر بود ( مثل ایستگاه لنین ، مسکو ، کمسومول و غیره ) که بقول خودشان با نقاط جغرافیایی که این ایستگاه ها در آن واقع شده جور نبود و جای آنها را نام محل 4راه ها یا خیابان ها یا محله ها گذاشته اند.
و یک دیوار که قبلا در حکومت کمونیستی سرنگون شده بنام لنین معروف بود و از 1989 به بعد بنام لنون نامیده میشود ، جائی که جوانان ، با الهام از گروه موسیقی بیتل ها و خواننده معروفش جان لنون ، روی آن با رنگ و تصویر یا به عشق پرداخته اند ، یا درباره صلح و دوستی هر کس روی آن پیامی نوشته است و هنوز می نویسند.
این در شرایطی است که نه گروه بیتل ها و نه خواننده آن جان لنون هرگز به آنجا سفر نکرده و در حکومت سرنگون شده ، گوش دادن و طرفداری از آنان حتی زندان داشته است. ولی پیامشان ، بگوش جوانان خوش آمده و با آن زندگی می کنند.
در پایان : در پراگ نه چشمی از تماشا سیر می شود ، نه پائی از گشت و گذار خسته ، گویا از اول این شهر را برای تماشا ساخته اند.