سال 1326, در خانه معلم فقیری به دنیا آمده و رشد کردم که از مال دنیا, یک کتابفروشی کوچک داشت و یک آرزوی بزرگ, اینکه همه را کتابخوان کند. از تهران کتاب می آورد و در ازاء شبی دو ریال به مردم می داد و تشویقشان می کرد بخوانند و برگردانند.از من همان دو ریال را هم نمی گرفت که هیچ, اگر یک لحظه در کتابفروشی بی کار می شدم می کفت ” یک کتاب وردار و بخوان, بی کار نباش” و این عادتی در من بوجود آورد که قابل ترک نبود و بعد ها در دانشگاه و در حین طبابت و جراحی هم ادامه یافت. بطوری که در کنار طبابت فعال, هم خوانده ام, هم نوشته ام, هم گاه چیزی سروده ام و هم سخن رانده ام.این صفحه که پیش روست, قسمتی از دست آورده های این زیست دوگانه است.