پس جنگل آمازون کو ؟
پس جنگل آمازون کو ؟
کمتر کسی است از هممیهنان شهرنشین ما که با برزیل آشنا نباشد، بهخاطر فوتبال، پله و دیگر ستارگانش یا قهوه یا مسئله زیست محیطی و ریه زمین و لذا جنگل آمازون و یا اگر از درس جغرافیا یادش باشد، رودخانه آمازون، پر آب ترین رود جهان. اما شاید کمتر کسی بداند که این کشور پنجمین کشور جهان از نظر وسعت است ( بعد از روسیه، کانادا، چین و امریکا ) و بیش از 5/5 برابر میهن ما وسعت دارد، از نظر جمعیت پنجمین یا ششمین کشور است و هفتمین اقتصاد بزرگ جهان. در نتیجه من با 11 روز سفر در آن کشور مثل این است که از سوراخ کلید، به داخل اتاقی نگاه کرده باشم. در هر حال این شرح مشاهدات من از این روزن کوچک است. هر چند هر وقت فرصت شد از هر کس که توانستم پرسیدم و یادداشت برداشتم.
حدود بیست و دو ساعت پس از آنکه درِ خانه را در اولین ساعت بامداد 5 شنبه قفل کرده و توی تاکسی نشستم و به فرودگاه شیراز رفتم، در اولین ساعات غروب همان روز، در فرودگاه عظیم سائوپائولو، بر زمین نشستم. یعنی پرواز از شیراز، بسوی غرب و جنوب، لذا با 5/6 ساعت اختلاف در ساعت با شیراز. اینجا بزرگترین شهر برزیل است، کلان شهری که خودش بیش از 12-11 میلیون و با حومهاش نزدیک چهل میلیون نفر جمعیت دارد. و نامش را از سن پل یا سنت پل یا پل مقدس از شخصیتهای بسیار مهم صدر مسیحیت گرفته است و میفهمی که قدم به جایی گذاشته ای که جای مهمی در جهان مسیحیت دارد، کشوری عمدتا کاتولیک نشین و پیرو کلیسای رم.
بعد از چند ساعت توقف غیر لازم در فرودگاه و بعد از رسیدن بقیه اعضاء گروه با پروازی دیگر، پشت سر کسی که با استقبال آمده و پرچمی را روی میله ای فلزی در دست گرفته بود، راه افتادیم، با چمدانهایی که بعضی روی زمین کشیده میشدند و بعضی روی چرخ گذاشته شده و میآمدند. به اتوبوس در محوطه پارکینگ رسیدیم و سوار شدیم و به سوی شهر و هتل محل اقامت روان شدیم.
بعدها دیدیم که از این نوع اتوبوسها که برای همین منظور به بلندگوی داخلی، صندلیهای راحت، یخچال و توالت مجهزند، همه جا به وفور دیده میشوند. ظاهرا با سرمایه گذاری بر صنعت توریسم، عقلای قوم قصد دارند از پولهای باد آورده این صنعت، حسابی سهم بردارند و از مزیتهای توریستی، برای اشتغال مردمشان استفاده کنند.
گروه توی اتوبوس، اعضای گروه خود را معرفی کردند و مارک ( مارکوس ) راهنمای محلی اول خودش و سپس کشورش را معرفی کرد:
«اسم کشور ما برزیل است، یعنی جمهوری فدرال برزیل، از 26 منطقه مستقل و بیش از 000/5 شهرداری تشکیل شده. با جمعیتی حدود 200 میلیون در شرق امریکای جنوبی است و 47 % سطح این قاره را فرا گرفته. با همه کشورهای امریکای جنوبی مرز مشترک دارد، غیر از شیلی و اکوادور.»
«در میان کشورهای اسپانیولی زبان امریکای لاتین، تنها کشوری است که به زبان پرتغالی حرف میزنند و بزرگترین کشور پرتغالی زبان جهان است.»
از 24 ساعت سر پا بودن و تکانهای اتوبوس داشت خوابم میبرد که ایستادیم و گفتند پیاده شوید. روبروی هتل 5 ستاره «تیوِلی».
هنوز همه ما پیاده نشده بودیم که دیدیم، چمدانها به روی چرخهای مخصوص توسط افرادی حاضر و آماده، به داخل حمل شدند و برچسب ورود به هتل خوردند و در گوشه لابی پشت سر هم قطار شدند. دعوت شدیم تا بنشینیم و چیزی بنوشیم.
بعد، نوشیدنی گوارا و آشنایی که روزهای بعد همه جا با ما بود و مرا یاد دوران کودکیم در کازرون میانداخت. بین همه توزیع شد، آب هندوانه، خنک، شیرین، دلچسب و آشنا. چند دقیقه بعد، پذیرش هتل خانوادهها را صدا زد و کلید اتاقها را که برحسب تعداد تعیین شده بودند، در اختیار گذاشت و آسانسور، و چمدانهای پشت در اتاقها، و به اختیار خود رها شدن پس از معرفی جای صرف شام و صبحانه و قرار جمع شدن فردا صبح.
روز دوم، برنامه دیدار از شهر سائوپائولو بود. این شهر، پایتخت ایالت سائوپولوست که ثروتمندترین ایالت برزیل است و 60 % مالیات جمع آوری شده کشور متعلق به این ایالت است.
پس از آنکه اروپائیان به برزیل آمدند و در قرن 18 قهوه را برای کشت به این کشور آوردند، این ایالت یکی از مهمترین مراکز کشت و صادرات قهوه شد و شروع به رشد کرد.
پس از صرف صبحانه، گروه با اتوبوس به دیدار شهر و نقاط دیدنی آن میرود. اولین چیزی که در «سائو» نگاه را متوجه خود میکند، ترافیک است، حجم اتومبیلهای توی خیابان و حشتناک است، با اینکه شهر مترو و اتوبوس برقی دارد و عمده جابجائی با اینهاست، اتومبیلهای زیادی در شهر تردد میکنند طوری که رفت و آمد و پارک اتومبیل معضلی است. سائو بعد از نیویورک و توکیو، سومین شهری است که سیستم هلیکوپتر خصوصی برای جابجایی افراد دارد. تعداد این هلیکوپترها به 600 میرسد و پایگاههائی برای نشست و برخاست آنها در ارتفاع بالای زمین ساخته شده. و مشکل پارکینگ چنان است که گاه از بعضی مغازههای دو دهنه هم برای پارک اتومبیل استفاده شده است.
اینها اتومبیل ملی ندارند، اما همه شرکتهای فرانسوی، آلمانی، ژاپنی و کرهای، کارخانه مونتاژ دارند و در همان جا تولید میکنند. که البته اولین و بزرگترین آنها، فولکس واگن و جنرال موتور هستند. دومین موضوعی که در سائو به چشم میآید، دیوارنویسیها یا گرافیتی است. جز یک قسمت کوچک در مرکز شهر و ساختمانهای بلند، دیگر همه دیوارهای شهر از شعارها یا نقاشی پر است.
اغلب شعار است که با اسپری مشکی نوشته شده و همه درباره عدالت، امنیت، بی کاری و به طور کلی سیاسی و اجتماعی است و حتی به دیوارهای منزل و مغازه افراد هم رحم نشده. اما بعضی جاها، هنرمندان، انصافا تصویرهای زیبا و جذابی، البته با همان مضمونها کشیده اند. اولین جائی که رفتیم و دیدیم، میدان و موزه تاریخ سائو بود و در وسط میدان کوچکی، ستون سنگی بلندی برپا بود که با تصاویر کنده کاری شده فراوانی، تزئین شده بود. تصاویری از ورود اروپائیان و دین مسیح، بومیان لخت و بی لباس که توسط کشیکی تعمید داده میشوند و مسیحی میگشتند، یا دنبال آنها راه افتاده بودند. و در کنارش موزه کوچکی، که در آن قطعه ای چند متری از دیواری که 5- 4 سده پیش قلعه سائو بوده، باز هم با مجسمه مریم مقدس و حواریون، با درختهای قهوه و بائو برازیل. درختی که سواحل برزیل را پوشانده بوده و بدلیل رنگ سرخ زیبایش اروپائیان از آن برای رنگ آمیزی پارچه یا در خانه سازی و کشتی سازی استفاده میکرند و بومیان آنها را قطع کرده در ازاء مواد مصرفی به آنها میفروختند. چنانچه امروزه، از این درخت فقط در باغهای گیاهشناسی یا محیطهای حفاظت شده نشانه ای برجاست و میگویند، نام برزیل از همین درخت گرفته شده.
در همان حوالی، به دیدار ساختمان مارتی نلی رفتیم، ساختمان بلندی در 30 طبقه و 130 متر ارتفاع که در سال 1920 توسط سرمایه داری ایتالیایی ساخته شده و جزو اولین ساختمانهای بلند سائو و حتی قاره امریکا بوده است. از پشت بام این ساختمان که پس از تهیه بلیت، به روی آن رفتیم، چشم انداز زیبائی از سائو دیده میشد و من به فکر رفته بودم که مردم از چه چیزهائی پول در میآورند و… بگذریم.
باز هم در همان نزدیکیها، کلیسای جامع یا مترو پولیتن قرار دارد که گرچه خیلی قدیمی نیست ( دهه اول قرن 20 ) اما با معماری زیبای کهن بیزانتین و گوتیک، جلوه ای باستانی پیدا کرده.
نکته جالب توجه وجود کلیسائی کوچک اما با رنگ زرد تند و شاید کمی نارنجی بود. به ما گفته شد که این کلیسا خاص بردههای مسیحی بوده است و آنها فقط میبایست برای عبادت به این کلیسا میرفتند. در شهر چندین موزه، درباره تاریخ سائو، هنر مدرن، سابقه فرهنگی اقوام مهاجر افریقایی و غیره وجود دارد که ما به هیچکدام نرفتیم، زیرا عیب بزرگ موزهها، مثل غذاخوریها، مثل مکانهای عمومی، مثل تابلو خیابانها و غیره این است که همه به پرتقالیاند و در همان موزه تاریخ سائو هم که رفتیم، همه چیز را از مشابهت بعضی کلمات پرتغالی با انگلیسی حدس زدیم. عیب بزرگی که بعدها در ریو هم مواجه شدیم و کار را سخت میکرد. گاه آدم عصبی میشود وقتی هیچ امکان ایجاد ارتباط وجود ندارد و دو طرف ( ما و آنها ) هر دو گنگ و بیزبان میماندیم.
البته ساختمان اپرای شهر سائو، از بیرون هم جلوهای تماشائی دارد و دیدنی است و آغازگر هنر مدرن در این شهر بوده است.
سائو، مثل سایر نقاط برزیل، یک شهر چند ملیتی است که این تنوع قومی، همه جا به چشم میخورد، افریقائیان، اروپائیان، بومیان و آسیائیها، اقوام تشکیلدهنده جمعیت سائو وکل برزیل اند، اروپائیان، از مهاجران مستعمرچی، افریقائیان، بردههایی بودند که اروپائیان برای بردهکشی با خود آوردهاند، و بومیان که اینک به شدت کاهش یافتهاند، اقوام و قبایل ساکن آنجا پیش از قرن 15 ( قرن ورود اروپائیهای پرتغالی ) بودهاند. نکته جالب اینکه سائو بزرگترین شهر ژاپنینشین در خارج از کشور ژاپن است. اینها از 1907 به بعد و در چند موج، بعد از انقلاب ژاپن، جنگ جهانی اول و دوم به اینجا آمدند، یکی به دلیل زمینهای وسیع برای کشاورزی و دیگر به نظر من به دلیل همزمانی ساعت سائو با زاپن!! به گمان من، حوصله نداشتند هی حساب کنند حالا کشور خودشان ساعت چنده، خوابند یا بیدار!!
الان نسل چهارم یا پنجم ژاپنیها آنجا هستند که عملا ژاپنی نیستند و زبان و ملیت آنها تغییر یافته اما باعث شدهاند که غذای ژاپنی آنجا فراوان باشد، کمتر هتل و رستورانی است که «سوشی» نداشته باشد.
گفتند چینیها هم شروع کردهاند به آمدن و بیشتر در صنایع نساجی و پوشاک مشغولند، اما من نفهمیدم به چه امیدی؟ چون در برزیل اکثریت مردم حداقل لباس را در طول سال میپوشند و اقلیتی، حتی از این هم کمتر!!
روز دوم بعد از ظهر، به هتل آمدیم، باران سیلآسا مجبورمان کرد. چند ساعتی هم بیشتر به تحویل سال نمانده بود، خانوادگی گفتیم حالا که از همه مراسم تحویل سال دور و محرومیم، اقلا سبزی پلو و ماهی را که میشود به جا آورد؟! پس سفارش ماهی سالمون و برنج با سبزیجات دادیم، و برای اول بار با برنج سیاه هم که خاص آنجاست آشنا شدیم. پرس و جو کردیم، گفته شد، برنج سیاه، آفت مزارع برنج سفید بوده، اما پرمحصول، لذا آن را به طور مستقل کاشتهاند و شده یک محصول جدید خوردنی. مزهاش از برنج سفیدی که همراهش بود تفاوت چشمگیری نداشت.
شب، ساعت یک ربع به هشت دور هم جمع شدیم. یک نفر با اینترنت، تلوزیون سیمای ایران را گرفت و همزمان با اعلام تحویل سال توسط آن، ما هم دست زدیم، هورا کشیدیم، تبریک گفتیم و آنها که مجاز بودند!! همدیگر را بوسیدند و بعضیها شیرینیهای عیدشان را که آورده بودند، گرداندند و نوشیدنیهائی هم توزیع شد. و به این ترتیب تحویل سال را جشن گرفتیم، با آرزوی سالی بهتر، برای هممیهنان، از جمله ما که در سفر بودیم.
فردا، باز هم در سائو گشتیم، از جمله به دیدن استادیوم قدیمی شهر رفتیم که در کنار آن موزه فوتبال بود. چقدر زحمت کشیده بودند، از عکس بازیکنان در طول تاریخ، تا فیلم مسابقات مهم که پخش میشد و جمع آوری توپها و کفشها و تکاملشان در طول تاریخ و خلاصه، چقدر ذوق، ابتکار، علاقه و مهارت به خرج داده بودند. دیدنی بود.
پس از بازدیدی کلی از شهر سائو، عازم حرکت برای دیدن آبشار زیبای «ایگواسو» شدیم که به زبان محلی یعنی آب بزرگ. باید از جنوب شرقی برزیل به جنوب غربی میرفتیم به مرز مشترک برزیل با آرژانتین و پاراگوئه.
با هواپیما، از سائو، کلانشهر غولپیکر، به شهر کوچکی رفتیم بنام «فازدِایگواسو»–به زبان بومیان یعنی سرزمین آب بزرگ – که در آن نزدیکی، رودخانه ایگواسو، با حجم آبی برابر با بیش از یک میلیون و پانصد هزار لیتر در ثانیه، مجموعه 275 آبشار را پدید میآورد که در میان درختان سرسبز، زیباترین منظره طبیعی شاید جهان را پدید آورده. با اختلاف سطحی بین دو ساحل رودخانه، به نحوی که ساحل مرتفعتر متعلق به برزیل و ساحل پستتر، متعلق به آرژانتین است. به شکل عصائی که نیمی از دسته متعلق به برزیل و نیمه دیگر دسته و تنه عصا در خاک آرژانتین. بیشترین حجم آب و ارتفاع را در دهانه این دو مرز دارد که بومیان محلی آنرا گلوی شیطان مینامیدهاند.
گفته میشود اگر کسی مرتکب گناهی نابخشودني میشد.، بومیان او را به قایقی یک نفره میبستند و در این گلوی شیطان رها میساختند، اگر میمرد که حقش بوده و اگر جان بدر میبرد، از اتهام پاک شده بود! مثل افسانه از آتش عبور دادن جادوگران در ” شهر سیوبل ” و یا از آتش گذشتن سیاوش.
صدای آبشار، قطرات آبی که در هوا پرواز میکرد، رنگین کمان کامل و زیبای حاصله، سبزی چشمنواز همه جا تا چشم کار میکرد، کف بر لب رود آمده، چنان منظره ای ساخته بود که تنها دیدن آن، همه هزینه و رنج رفت و آمد ( دو بار 15 ساعت یکسره پرواز و جابجائیهای مکرر در فرودگاهها ) را جبران میکرد.
هر دو کشور پلهائی ساختهاند که افراد میتوانند تا نزدیکیهای آبشار بروند و خیس از این ماجراجوئی و لذت برگردند، حتی اگر پوششهای پلاستیکی را که همان جا میفروختند، به تن کرده باشند. وجود آسانسورها، باریکراههای نردهدار، دستشوئیهای متعدد، رستورانهایی با انواع خوردنی و نوشیدینی، نشان از نگاهی عقلانی به توریست و پول او داشت.
در همین شهر، باغ پرندگانی ساختهاند که با جمعآوری زیباترین پرندگان، به ويژه طوطیهای منحصربهفرد و خاص منطقه، آدم ساعتها سرگرم و مسحور میشود، به خصوص قسمت پروانهها که از دیدن پروانههائی به آن درشتی و با آن رنگهای فسفری و درخشان، آدم هیپنوتیزم میگردد.
برای دیدن مجموعه این آبشار و جنگل، یک سرویس هلیکوپتر هم هست که آدم میتواند از بالا، کل منطقه را ببیند. جوانترها از آن استقبال کردند و لذت چند برابر بردند.
یک جای دیدنی دیگر در همین منطقه سد «ایتیاپو» است. با مجتمع عظیم برقیآبی آن، با تاجی به طول نه کیلومتر، و20 توربین برق که در مرز مشترک برزیل و پاراگوئه ساخته شده و دومین سازه برقآبی جهان است و ” انجمن مهندسان سازه آمریکا ” آن را جزو عجایب هفتگانه دنیای مدرن نامیده است.
برق آن را به طور مشترک این دو کشور مصرف میکنند. به طوری که 75 درصد برق مصرفی پاراگوئه و 17 % برق مصرفی برزیل را از این سد میگیرند. ایتیاپو، به زبان بومیان یعنی” سنگ نغمهخوان ” زیرا رودخانه پارانا، در این منطقه صخرهای، به صدا در آمده بوده و بومیان این نام را بر آن بدین دلیل نهادهاند.
در این شهر، به رستورانی رفتیم که علاوه بر غذاهای بومی، رقصهای بومی و ملی را نیز به نمایش میگذاشت. دیدن یک گوسفند یا گوساله کباب شده که از هر جای آن بخواهی میبرند و در بشقابت میگذارند، همراه با غذاهای ژاپنی و سالادها و دسرهای بومی، آدم سیر را به خوردن وامیداشت و پس از آن، رقصهای بومی، با تم و لباس و آواز و سازهای بومی. بخشی از این رقصها با طبل و نوا و لباسهای بومیان، یادآور حرکات قبایل پیش از رفتن به شکار یا نیایش برای پدر، روح یا حافظ قبیله است و برخی دیگر حرکات رزم انفرادی که درجنگ میان قبایل کاربرد داشته است. رقصهای مدرن یک نفره و یا دو نفره که توسط هنرمندان معاصر طراحی شده، نیز از جمله این رقصهاست. البته رقصهای اروتیک که به نظر من با سوءاستفاده از لباسهای حداقلی بومیان – زن و مرد – و حرکات خاص اندامها، طراحی شده نیز، بخشی از این مجموعه رقصهاست. و رقص «سامبا»، که ابتدا توسط بومیان و بردگان افریقائی به برزیل آمد، اینک رقص ملی و شاخص برزیل است و کارناوالهای شادی در هر کجای برزیل و کافهها در هر شب با رقصندگان حرفه ای و آزموده آن را به مردم معرفی میکنند.
مقصد بعدی ما در این سفر و آخرین منزلگاه، زیباترین جای سفر بود، رفتن به »ریودوژانیرو» یا به اختصار «ریو». وقتی در ابتدای قرن 16، پرتغالیها ( تحت فرماندهی «آلوارس کاپرال» ) در ماه ژانویه، به این نقطه از امریکای جنوبی رسیدند، فکر کردند به سرمنشاء رودخانه ای رسیدهاند، لذا نام آن را رودخانه ماه ژانویه، و به پرتغالی ریودوژانیرو گذاشته و آنرا مستعمره پرتغال خواندند.
تقدیر چنان بود که سه قرن بعد، پس از ورود ناپلئون امپراطور فرانسه به کشور پرتغال و تسخیر آن، شاه پرتغال ( به قول خودش امپراطور پرتغال ) فرار کند، به ریو بیاید و آنجا برای مدتها مرکز امپراطوری پرتغال بشود.
چندی بعد، با فروپاشی امپراطوری پرتغال، ریو و برزیل مستقل شدند و شدند امپراطوری برزیل و حدود 60 سال بعد، نظامیان قدرت را گرفتند و برزیل شد جمهوری برزیل. تا اینکه در سال 1960 پایتخت به شهری نوساز بنام برازیلیا منتقل شد اما ریو همچنان دومین شهر بزرگ برزیل، بعد از سائو ماند و شد مرکز تفریحی-فرهنگی برزیل. با آن سواحل زیبای کم نظیر، آن کارناوالها، فستیوالهای سالانه، با هتلهای لوکس و مراکز خرید عظیمش.
ریو، خوابیده در میان کوه و جنگل و دریا، از شهرهای استثنائی است. با سواحل زیبای ” کوپاکابانا ” ” ایپانما ” و لبلان ” با حدود 300 جزیره دوروبرش. از چند متری تا چند ده کیلومتری پوشیده از جنگل، با کوههای نه چندان مرتفع اطرافش که از آنجا، منظر بی مانند سواحل وخلیجهایش را میتوان دید. با مجسمه مسیح روی کوه «کورکووادو»( کوژپشت ) وکوه کلهقندی (شوگرلاف )، که تپههایش با تلهکابین به هم متصل شده است و استادیوم منحصربهفرد «موراکانا» (مرغ مراکشی نام گونه ای طوطی بومی آن ناحیه که در موقع ساخت استادیوم- 1948-درآن حوالی بوده و میخوانده ) و در مقابل همه این زیبائیها، با کارتنخوابهایش و حلبیآبادهای حاشیهاش. از جمعیت 200 میلیونی برزیل، حدود 40 میلیون آن زیر خط فقراند- اغلب از سیاهپوستان و بومیان، که یا در شهرها زیر سقف پیادهروها و روی کارتنها زندگی میکنند، یا درشهرکهای به شدت فقیر فاقد امکانات به نام «فابلا». به همین جهت، برزیل و از جمله ریو، از نظر آمار جرم و جنایت، در ردههای بالای جهان است.
کشوری که بزرگترین تولید کننده قهوه، از تولید کنندگان عمده نیشکر، سویا و پرتغال و صاحب منابع نفت، آب، جنگل و کشاورزی پر رونق و هفتمین اقتصاد بزرگ فعلی جهان است و بیشبینی میشود جزو اقتصادهاي بزرگ قرن بیست و یکم ( همراه با روسیه، هند، چین و افریقای جنوبی – BRICS) باشد، از شکاف طبقاتی که محصول آپارتاید قومی قرنها و دههای پیش است، رنج میبرد. این را در ریو با گرافیتی محلات متوسط و پائین و فابلاهایش میتوان دید. از نقاط دیدنی ریو، علاوه بر کوه کلهقندی که با تلهکابین قابل دسترسی است میتوان به مجسمه مسیح رهائیبخش ( نجاتدهنده ) اشاره کرد که بر ارتفاع 710 متری کوه کورکووادو بر پایهای به ارتفاع 8 متر مجسمهای با ارتفاع 30 متر از مسیح، با دستهای باز و گشوده به سوی شمال و جنوب ریو دیده میشود. مجسمه با قطاری که در مسیر کوهستانی به آرامی بالا میرود، قابل دسترسی است. این مجسمه که در دهه 1920 طراحی و ساخته شده و در سال 1931 رونمایی شده، اکنون سمبل شهر ریو و شاید برزیل شده است. مجسمهای که یادآور مسیح مصلوب است و ساخته شده تا بازدید کننده را به یاد مظلومیت او بیندازد.
از نقاط دیدنی دیگر ریو، باغ گیاهشناسی است. وقتی امپراطور پرتغال از دست ناپلئون میگریزد و به ریو میآید و آنجا را پایتخت امپراطوری پرتغال اعلام میکند، برای خود تدارک کاخی را میبیند و انواع گیاهان مختلف برزیل و بعضی از قسمتهای دیگر جهان را میآورد و در آن میکارد. با استخرها، چشمهها، آب نماها و خیابانکشیهای زیبا. این کاخ اینک به نام خود او و با حضور مجسمه نیمتنهاش تبدیل به کاخ گیاهشناسی شده که دیدن آن جالب و واجب است بهخصوص اگر روزهای خاصی به آنجا بروید که زنان حامله میآیند و عکس تکی یا خانوادگی میگیرند. برای من جالب بود که زنان حامله پا به ماه آمده بودند، با شکمهای بر آمده عریان و عکس میانداختند. و بعد دو قطعه لباس بالا و پائین شکم را عوض میکردند و دوباره عکس میانداختند. مثل عروسان ما که روز عروسی و با لباس عروس در باغها و باغچهها عکس میاندازند و آن طور که شنیده ام، روزهای خاصی این کار را میکنند.
و درآخر، سواحل زیبایش با شناگرانی از هر رنگ و هر مدل لباس، از تورهای والیبال ساحلیاش و موجهای زیبا و نه چندان خطرناکش و موج سواران، و دست فروشها و آفتابگیران در سنین مختلف و اینکه هیچ چیز، جلب توجه هیچ کس را نمیکند و همه فقط از دریا و هوا حداکثر لذت را میبرند.
و ششمین روز در ریو، با همینها سپری شد. پس جنگل و رود آمازون چی شد ؟
همین است دیگر، وقتی با تور میروی دیگر اختیار دست تو نیست. هر جا که برنامه باشد میروی و هر چیز که برنامهریزی شده باشد میبینی؛ نتیجه اینکه، برزیل میروی و برمیگردی اما آمازونها را نمی بینی.
این چند نکته را هم درباره برزیل بدانید بد نیست :
- تولید نیشکر، در برزیل با چنان ابعادی است که از سالها پیش از آنها اتانول تولید میکنند و به عنوان سوخت مصرف مینمایند؛ طوری که اکثر پمپ بنزینها، حداقل دو سوخت که یکی اتانول است میفروشند و اتومبیلها اکثرا دو گانه سوزاند: یا اتانول و بنزین یا اتانول و گازوئیل. این کشور در دهه 70، اولین اتومبیل الکلسوز را معرفی کرد و در سال 2005 اولین هواپیما با سوخت اتانول را. در همین جا یک نکته دیگر هم جالب است که بعد از ایرباس و بوئینگ، سومین هواپیمای غیرنظامی ساخت برزیل است که اتفاقا بازار خوبی هم دارد و خوب فروش کرده است.
- این کشور، به معنی واقعی به قول آقای ماندلا کشور رنگین کمان است، با تنوع قومی وسیع، از اروپائی، افریقائی و آسیایی و بومیان؛ اما رگهها و رسومات آپارتاید هنوز باقی است و تبعیض قومیتی حضور دارد. امید است با تفکرات حاکم و سیستم حکومتی، این تبعیضها از میان برود.
- از نظر فرم، ساختار کاملا دمکراتیکی در حاکمیت وجود دارد و در قانون اساسي پیشبینی شده است. در تمام شهرها ( بیش از 5000) انتخاب شهردار و مجلس شهر، انتخاب استاندارهای 26 ایالت و مجلس ایالتها، انتخاب رئیسجمهور و مجلس فدرال همه با رای مستقیم مردم است. البته متأسفنه شرکت در انتخابات را اجباری کردهاند به طوری که عدم شرکت باعث میشود اعتبار کارت شناسائی ملی فرد خدشهدار شود و از بسیاری از حقوق و خدمات محروم شود. این امر باعث حوادث جالبی هم شده است. 20 سال پیش، مردم در اعتراض به کاندیداها و به علت اجبار به رای دادن، به میمون معروف باغ وحش رای دادند و در پایتخت، این میمون از همه کاندیدها بیشتر رای آورد.
- نامهای بومی بر موسسات، پارکها، خیابان و هر جا که ممکن بوده، گذاشته شده و حفظ شده است. تلاشی برای پاک کردن نامهای قدیمی، از امپراطور گرفته تا افراد پائینتر و جایگزینی اسامی جدید و مد روز صورت نگرفته است. شنیدم دولت حتی بومیان را که نسلشان در حال انقراض بوده و چند سال پیش تا حدود 30 هزار نفر کاهش یافته بودند، تحت پوشش خدمات ویژه رفاه و سلامت گرفته و در حال حاضر تعدادشان به بالای 500 هزار نفر رسیده است.
- شبکه تلوریون سراسری برزیل، اکنون از نظر گسترش و نفوذ و مخاطب، دومین شبکه تلوزیون جهانی است، که خصوصی است و توسط نیروهای دست راستی و محافظهکار اداره میشود. علیرغم این، اکنون 4 دوره است که رئیس جمهورشان از نیروهای چپ انتخاب شده، سیاستهای سوسیالیستی را اجرا میکند. و تبلیغات تلوزیونی که عمدتا روی بیسوادان و ساکنین شهرهای کوچک موثر بوده، نتوانسته مانع موفقیت آنها شود. باعث تعجب من بود که با افراد بیسواد و کمسواد که صحبت میکردم روءسای جمهور سوسیالیست را قبول نداشتند اما تحصیلکردهها برعکس. مردم برزیل بالای 85 درصد سواد دارند.
- برزیل دارای منابع بسیار غنی طبیعی و انسانی است لذا برای اینکه کشور آماده جهش بزرگ اقتصادی و صنعتی شود، آموزش دانشگاهی مجانی است و دانشگاهها از طریق گزینش بهترینها، دانشجو میپذیریند، لذا پارادوکسی که پیدا شده اینست که فرزندان طبقات مرفهتر که به دليل اينكه ميتوانستهاند به مدارس خصوصي بروند، از تحصیل بهتری در دوره دبستان و دبیرستان بهرهمند میشوند، از تحصیلات رایگان دانشگاهی برخوردارند و افراد فرودست، از این امکان محروم و لذا برای تحصیل دانشگاهی باید به دانشگاههای خصوصی بروند که هم شهریه دارند و هم کیفیت پائین تری. نمی دانم نتیجه این امرچه خواهد شد.
- اگر به برزیل میروید این چند کار را فراموش نکنید.
اول ) با خودتان قاشق ببرید!! رستورانهای در شهرها فقط چنگال و کارد روی میز میگذارند!!!! انگار فکر میکنند همه میخواهند غذاهای گوشتی بخورند! هر چند در منویشان برنج و سالاد و غیره هم هست، اما آنجا شما باید برنج و سالاد را هم با چنگال بخورید. لذا یا با خودتان ببرید،
یا از هتل محل اقامت قرض!! بگیرید و در پایان برگردانید.
دوم ) در موبایلهایتان، اپلیکیشنی بگذارید که ترجمه داشته باشد، آنجا معدود آدمهائی انگلیسی بلدند. آدم گاه دیوانه میشود از نگاه مخاطب که منظور شما را نمی فهمد و شما را هم گیچ میبینند.
سوم ) حداقل کلماتی مثل برنج، ماهی، گوشت، سبزی، املت و غیره را به پرتغالی یاد بگیرید، در غیر اینصورت يا گرسنه خواهید ماند یا همیشه باید رستورانهای بوفهدار را پیدا کنید.