دیدار با فامیل دور
خاطرات سفر به تاجیکستان
پدر پدربزرگ من ، یازده برادر و سه خواهر داشت . آنها با پدر و مادرشان در یک خانه بزرگ در کر سفید ، ناحیه ای میان شهر بابک ، یزد و فارس زندگی می کردند . بچه ها بالیدند و بزرگ شدند و سپس به جستجوی کار و نان ، به مناطق اطراف کوچیدند و در آنجا همسر گزیده ، خانه و خانمان یافتند . تنی چند از آنها در جریان جنبش مشروطیت و آمدن رضاشاه و حضور پلیس جنوب انگلیسی ها ( SPR) ، مردند . اما علی ، حسن ، شکر اله ، صفر و پدربزرگ من فضل الله بایکی از خواهرها ماندند . رضاشاه که مستقر شد ، سجل احوال ، هم آمد و شناسنامه اجباری شد . پدربزرگ من ، فضل الله ، در کر سفید مانده بود در ملک و مال و خانه پدری و فامیل خود را کرسفید انتخاب کرد و شناسنامه گرفت . بچه های صفر ، فامیلشان صفری نژاد شد . فرزندان شکر الله نام فامیلشان شکرالله زاده ، حسن برای بچه هایش فامیل حسن پور را گرفت و علی شد علی یار.
پدر من ، که نسل سومی بود ، عمه و عموهایش را می شناخت و بچه هایشان را نیز . آنها همعموزاده شان را می دیدند و می شناختند و اغلب آمد و رفت و دید و بازدید داشتند .
پدرم ، برای من که از نسل چهارم بودم و شاید اولین آنها ، از عموها و عموزادههایش می گفت و آنها هم به دیدارش می آمدند و از محل خودشان برایش سوغات می آوردند .
من زیستگاه های آنها و محصولات کشاورزی و خوراکی و دست سازه هایشان را می شناختم . اما بعضی هاشانو نه همه را . ارتباط من با گروهی از آنها قطع شد . ما هم دهه ها بعد ، نام فامیل خود را عوض کرده و هویت جدیدی انتخاب کردیم .
بچه های من ، نسل پنجم این فامیل بزرگ ، دیگر هیچکس را نمی شناسند ، مگر اینکه یکنفر را نشان شان بدهم ، با نام فامیلی که برایشان غریب می نماید ، و بگویم که او قوم و خویش ماست و بعد بچه هایم تعریف کنند که امروز یک فامیل دور به خانه ما آمده بود
این داستان واقعی ، مثالی است از گذشته و حال ساکنین یک خانه بزرگ :ایران بزرگ = ایران زمین = ایرانشهر = فلات ایران و جلگه های مجاور آن = پرشیای بزرگ و پارس بزرگ در ادبیات اروپایی . یعنی از دامنه های پامیر در غرب چین ، تا عراق امروزین و سرزمین های شرق و غرب دریای خزر . یعنی – ایران امروزین و افغانستان و آسیای مرکزی همراه با بخش عمده ارمنستان و جنوب قفقاز و میانرودان ( عراق ), پاکستان و غرب هند.سرزمین وسیعی که در آن اقوام متعددی از سکاها ، سغدیان ، پارت ها ، مادها ، پارسها ، افغان ها ، پشتونها ، بلوچها ،کردها و دیگرانی ، همه از شاخه زبانی هند و ایرانی که خود بخشی از اقوام متکلم به زبان های هند و اروپایی بوده و هستند ، د رکنار هم با زبان و فرهنگی مشترک ، می زیسته اند. اگر نام ایران از ” ایران ویچ” یا ایریان وئیجه در اوستا و بمعنی ” سرزمین نجیبان” گرفته شده ، ایران ویج از نظر جغرافیایی نام منطقه خوارزم است که امروزه در شمال شرقی ایران ، در ” فرارود” میان چند جمهوری آسیای میانه تقسیم شده است .
این اقوام هزاره ها در کنار هم با آداب و رسوم مشترک ، با اعتقادات کما بیش مشترک زندگی کرده و اگر بعضی با نام اولیه شان حضور ندارند ، فرزندانشان در مناطق و زیستگاه های پدران بشکل ملیت های جدید حاضرند و ذهن قومی شان از با هم بودن ها ، خاطرات فراوان و اغلب جذاب دارند . بیهوده نیست که حتی در دهه 60 میلادی ( دهه 40 شمسی) در موارد متعددی ، رهبران افغانستان و پاکستان ، ایده تشکیل کنفدراسیون ایران – افغانستان و یا ایران ، پاکستان – افغانستان را مطرح کردند که با نگاه موافق مردم و رهبران خودشان و ایران نیز مواجه شد .
کیست در ایران که شاهنامه نخوانده و آنرا سند هویت ایرانیان نداند و رستم و سهراب ، زال و رودابه و دختر شاه سمنگان را نشناسد؟ و مگر سمنگان امروزه در افغانستان نیست ؟ زرنگ و سیستان هم طبق این کتاب ، بخشی از تاریخ ایرانند و امروزه در خاک افغانستان . سهراب ، پسر رستم ، مگر مادرش دختر شاه کابل نیست که امروزه پایتخت افغانستان است ؟. چه کسی هرات را نمی شناسد ؟ مگر زرتشت در آنجا دعوی خود را آشکار نکرد ؟ بسیاری قبر او را در مزار شریف می دانند که امروزه در افغانستان است . شاه عباس کبیر ، در نوجوانی بعنوان ولیعهد حکومت صفوی حاکم و ساکن هرات بود . محمود افغان نه بعنوان یک مهاجم خارجی ، بلکه بعنوان یک خان زیر فرمان خان بزرگ -شاه سلطان حسین صفوی – به شکوه و شکایت از نحوه برخورد عمال سلطان حسین با مردم ، به اصفهان آمد و حکومت را کوتاه مدتی در دست گرفت .
مثل کریم خان از ایل لر و نادر از ایل افشار و اسماعیل از ایل شاهسون . راستی مولوی ایرانی است ؟ سوال خنده داریست ؟ آخر او در بلخ زاده و تحصیل کرده است و بلخ امروز در افغانستان است ، مثل ناصر خسرو قبادیانی و چند صد ستاره درخشان دیگر آسمان علم و ادب ایران . این مناطق تا قرن نوزدهم که افغانستان از ایران جدا شده و راه خود را رفت بخشی از سرزمین بزرگتری بودند بنام ایران .
راستی حافظ چرا سمرقند و بخارا را به خالهندویترکی شیرازی بخشید ؟ اگر آنجا را نمی شناخت حواله آنجا را صادرمی کرد ؟ این شهرها که امروزه در ازبکستان بعنوانی بخشی از فرارود ( ماوراءالنهر) اند. مگر پس از فروپاشی ایرانشهر ساسانی ، اولین حکومت پادشاهی که زبان دری پارسی را رسمی کرد ، سلسله سامانیان نبود که امروزه مجسمه امیر اسماعیل سامانی نماد کشور تاجیکستان است ، مگر رودکی سمرقندی ، کسائی مروزی ، و بسیاری شاعران بیشقراول شعر فارسی ، در فرارود زاده نشده و پرورش نیافته اند ؟
ابن سینا ، که همه، از ترکیه – اعراب – تاجیکستان و دیگران می کوشند او را از خودشان بنامند ، ایرانی نیست ؟ او که در بخارا به دنیا آمد و تحصیل کرد .در سده های سوم و چهارم و پنجم بعد از استقرار زبان عربی ، کدام شاعر اهل شیراز یا اصفهان یا کرمان یا شمال و غرب ایران بوده است .؟
هرچه بوده ، مثل ابوحفظسغدی ، ابوشعیبهروی ، حنظلهبادغیسی ، محمد وصیف سگزی ( سیستانی) ، محمود وراقهروی ( همه سده سوم ) و ابوشکور بلخی ، ابوالموید بلخی ، بوالمثل بخارائی ، رونقی بخارائی ، کسائی مروزی ، مسعود مروزی ، منجیکترمذی ( سده چهارم ) همه از شرق و شمال شرق ایران قدیم اند . فقط از سده پنجم آرام آرام ، تک و توک کسانی از مرکز فلات ، شعر را سرپا نگه داشته اند . حتی نظامی ، یکی از چند ستاره بسیار درخشان آسمان ادب پارسی ، همراه با مهستی گنجوی ، مگر از گنجه نبوده اند ؟
در تاریخ می بینیم که یکی در غزنه افغانستان شاه می شود و در تاریخ ایران جاخوش میکند و به فردوسی برای زنده کردن زبان فارسی جایزه می دهد ( گیرم تقلبی !!) یا روزی سلطنت در سیستان است ، روزی در خوارزم و بخارا ، روزی کسی از شمال غرب بر میخیزد و مهاجم را بیرون می کند و کشور را یکپارچه می سازد . اگر گرجی های ساکن گرجستان بخش عمده سپاه و کارگزاران صفوی می شوند و نادر قفقاز را دوباره از عثمانی بازپس میگیرد و حاکم بخارا دخترش را عروس نوه نادر می کند و روزی حاکمیت نوبت قوم لر است و روزی قوم قاجار ، نشان می دهد که ساکنین این فلات پهناور همه قوم و خویش هم اند ، حالا گیرم خویشان زبانی با ریشه زبان مشترک و عادات و رسوم و خلقیات مشترک . همه پسرعموهای دور ، پسر دائی های حالا غریبه. همه ، اجزاء ممالک محروسه ایران که از حدود 200 سال پیش از هم جدا شدند و شناسنامه جدید گرفتند . افغانستان 200 سال و قفقاز 100 سال پیش اسم جدید گذاشتند.
با این فکر و خیال بود که تصمیم گرفتم به دیدار یکی از اقوام دورمان بروم . تاجیک ها در تاجیکستان .
کلمه تاجیکستان ، از دو بخش تشکیل شده تاجیک و ستان که بخش دوم بمعنی مکان است . مثل ” ستان” در گلستان . افغانستان ، ازبکستان ، دبیرستان ، فرهنگستان ، عربستان و …….
اما تاجیک ، که به اشکال تازیک و تاژیک هم نوشته شده ، سرگذشتی جالب و گوناگون داشته و دارد .
اگر از عشایر ترک ما بپرسید ، از دید آنها مردمان دو دسته اند . ترک که کوچ می کند و تاژیک که ساکن است . در فرهنگ لغت هم تاژیک و تازیک بمعنی غیر ترک و غیر عرب یا عرب متولد در ایران است .
اول بار ، ترکهای آسیای میانه وقتی مورد هجوم مسلمانان ساکن شهرها و روستاها قرار گرفتند ، آنها را به خاطر دینشان عرب و تازی و لذا تازیک نامیدند .در زبان ترک های آسیای میانه و حتی چینی ، تاجیک به معنی ایرانی آمده .
بهرحال ، اینان مردمانی فارسی زبان اند که در تاجیکستان و افغانستان از جمله دره پنج شیر و جنوب ازبکستان زندگی میکنند ( بویژه سمرقند و بخارا) .تاجیک ها ، علاوه بر افغانستان ، در ایالت سین کیانگ چین ، جنوب ازبکستان و شمال پاکستان نیزحضور دارند .
به نوشته ” ایرانیکا” تاجیک ها مردمانی ایرانی هستند که به نوعی فارسی صحبت می کنند و در دره فرغانه ( تاجیکستان و جنوب ازبکستان ) ، کوه های پامیر و بدخشان ( ا فغانستان ) ساکن اند . بیشتر پامیرنشینان به پارسی شرقی صحبت می کنند .
در 1929 و در حکومت شوروی ، تاجیکستان بعنوان یک جمهوری شوروی ، با بهم پیوستن چند ناحیه جغرافیائی در اسیای میانه ،و محصور میان افغانستان (در جنوب) ، چین (در شرق ) ، قرقیزستان (در شمال) و اوزبکستان (در غرب ) ، بعنوان موطن تاجیک ها ایجاد شد . با وسعتی حدود 140 هزار کیلومتر مربع که بیش از 90 درصد آن کوهستانی است. و با بیش از 1200 رودخانه و بزرگترین یخچال طبیعی غیر قطبی جان از پر اب ترین کشور هاست . امروزه حدود 80 میلیون نفر جمعیت دارد با زبان تاجیکی وخطی که پس از ممنوع شدن خط فارسی ،ابتدا لاتین و سپس سیریلیک بود و از 1991 که جمهوری مستقلی شد ، زبانش تاجیکی و خطش ، نوع تغییر یافته خط روسی بنام خط تاجیکی گردید . سه ولایت ( استان ) دارد به نام های ولایت مختار بدخشان ، ولایت سغد و ولایت ختلان. .دین شان عمدتأ سنی حنفی ، با اقلیتی اسماعیلی و گروه کوچکی شیعه که در محل ایرانی خوانده شده و بنظر می رسد از خراسان بدانجا کوچانده شده اند .
بهرحال مردم امروزه تاجیکستان ، همیشه به این نام نامیده نشده اند .
ابتدا ترکان آسیای میانه مسلمانانی را که به آنها هجوم برده بودند و سپس نویسندگان عصر غزنوی و بعد ، همه ایرانیان را چنین خواندند . مغولان و ترکان بعدی همه دبیران ایرانی خود را تاجیک نامیدند حتی در دربار صفوی ، فارسی ها و اصفهانی های دربار را تاجیک می نامیدند .
در ادبیات پارسی هم همیشه ایندو مقابل همند .یکی معشوقی خونریز و دیگری نازنینی ارام :
سعدی:
روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد. ویا
شاید که به پادشه بگویید ترک تو بریخت خون تاجیک.
مولوی:
یک حمله و یک حمله کامد شب و تاریکی چستی کن و ترکی کن ، نی نرمی و تاجیکی و یا
ترک و تاجیک و عرب گر عاشقند همرهند از روی معنی در صواب .
جامی :
سایلی گفت با کسی به عجب به فلانت چه نسبت است و نضب
گفت او ترک هست و من تاجیک لیک داریم خویشی نزدیک .
اما تاجیک ها امروزه در تعبیری ملیت گرایانه نام ملت خود را برگرفته از کلمه فارسی تاج و تاجیک را دارای تاج و تاجدار و تاجور میدانند . بهمین لحاظ بر روی پرچم ملی خود ( که از سه رنگ سبز و سفید و قرمز – پرچم سه رنگ ایران گرفته اند تا بگویند که ریشه ایرانی دارند ) یک تاج ( در وسط آن ) گذاشته اند تاجی طلائی با هفت ستاره ( به نشانه مهم بودن عدد هفت برای این ملت)
البته نشان رئیس جمهوری همین سه رنگ است که در میان اش درفش کاویان گذاشته اند که تاج و شیر کوچکی وسط درفش است .
این پرچم را از زمان استقلال از روسیه برگزیده اند . قبل از آن بر زمینه پرچم شوروی دو نوار سفید و سبز داشتند که نشان جمهوری سوسیالیستی تاجیکستان بود .بر بالای تاق مجسمه اسماعیل سامانی در میدان دوشنبه هم یک تاج هست که تاکید بر گرفتن نام تاجیکستان از کلمه تاج است .
برای رفتن به تاجیکستان باید به دوشنبه پایتخت آن رفت و برای این سفر از ایران ، دو مسیر هوائی وجود دارد . یکی از مشهد و با پرواز هواپیمایی آسمان و دیگری از تهران با پرواز هواپیمایی تاجیکستان بنام تاجیک ایر.ما تصمیم گرفتیم از تهران پرواز کنیم .
پرواز روزهای یکشنبه بود و ما به شوخی به اطرافیان می گفتیم یکشنبه میرویم دوشنبه !!
البته بلیط پرواز و ویزای ورود را قبلأ از طریق الکترونیکی گرفته بودیم .
پرواز ساعت 14 بود و ما که قانون دان و رعایت کننده ایم برای رسیدن به فرودگاه سه ساعت قبل از پرواز ، ساعت ده صبح با دو دستگاه تاکسی فرودگاه که از قبل رزرو کرده بودیم ، عازم شدیم . به وقت رسیدیم و تشریفات فرودگاهی هم راحت انجام شد . اما هواپیمایی که باید ما را می برد ، بعلت تاخیر در پرواز از دوشنبه ، دیرتر از وقت مقرر در تهران نشست و لذا ما ساعت 16 حرکت کردیم . دو ساعت و نیم پرواز و اختلاف ساعت نیم ساعته باعث شد هفت عصر در فرودگاه دوشنبه بنشینیم .فرودگاهی کوچک ، حتی کوچکتر از فرودگاه شیراز خودمان . و راحت بیرون آمدیم و ساعت 8 در هتل از پیش رزرو شده بودیم . هتلی از هتل های زنجیره ای آمریکا . هتل هایت .
با کمال تعجب هتل زیر پوشش اقدامات امنیتی بود . با دستگاهی وصل به آینه ، زیر تاکسی را هم گشتند . صندوق عقب را گشودند و سپس راهبندانهائی که از زمین بیرون آمده بود ، دوباره در زمین فرو رفتند و ما وارد حیاط هتل شدیم . این تشریفات را دوبار قبلأ جلو سفارت های آمریکا دیده بودم . و برایم در تاجیکستان جالب بود . حدود هشت شب ، البته خسته به اتاقهایمان رسیدیم . چای خوردیم . با هم گپ زدیم . و چون در هواپیما با غذاهای ایرانی بخوبی پذیرایی شده بودیم ، بدون احساس گرسنگی خوابیدیم .
صبح بعد از بیدار شدن ، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد ، آسمان خاکستری و خورشید سرخ و بی رمق صبح گاهی بود که مثل یک سینی مسی ، در آسمان مشرق دیده می شد . گفتم ، باز هم ریز گرد ، باز هم غبار محلی ، هرجا برویم همراه ماست . دید افقی حدود 500 تا هزار متر بود . شهر بخوبی دیده نمی شد . بخصوص تپه ها و کوه پایه های اطرافش .به برنامه های هواشناسی مراجعه کردیم .دیدیم ، چهار روزی مهمان ماست . بهرحال برای صبحانه به هم کف رفتیم .
صبحانه مفصل بود ، در حد یک کشور در حال رشد . عمدتأ از میوه ها و سبزی ها و لبنیات محلی ، خام و پخته . تلاشش خودشان را کرده بودند بخصوص در مهمان نوازی و نثار لبخند .
وقتی فهمیدند ایرانی هستیم ، با ما فارسی حرف زدند . فارسی تاجیکی ، فارسی دری . لهجه شان ، فهم کلمات را سخت کرده بود و کلمات در جائی بکار میرفتند که برای ما غریبه بود . ظرف خالی را که می برد، می پرسید” نغز بود؟” ما تا آن وقت نغز را برای شعر بکار می بردیم ، حال فهمیدیم که غذا ، هتل ، تاکسی و هرچیزی می تواند نغز یعنی خوب ، دلپسند و راضی کننده باشد .
بعد از صبحانه ، بحث کردیم کجا برویم .تصمیم گرفتیم شهر را بگردیم و با مردم آشنا شویم . چون موزه ها روزهای دوشنبه تعطیل هستند . ولی بازار محلی برای آشنا شدن با رسوم و مردم جای خوبی بود که قرار شد از آنجا شروع کنیم .
دوشنبه پایتخت تاجیکستان است و علت نامگذاری اش این بوده که در ابتدا ” دوشنبه بازار” بوده و مردم از اطراف برای خرید روزهای دوشنبه به این مکان می آمده اند و صد سال پیش آرام آرام مسکونی شده و ساختمان سازی و سکونت شروع گشته است . 92 سال پیش اولین مدرسه را ساخته اند . خلاصه راه افتادیم برای دیدن “بازار مهرگان “ساختمانی عظیم ، چند طبقه ، نوساز بنظر از سنگ سفید ( مرمر؟) که کف طبقه اول و طبقات بالاتر همه غرفه های فروش کالا بود .
طبقه هم کف پر بود از غرفه های خوراکی ، عمدتأ خشکبار ، گوشت ، سبزی و نان و میوه و مواد عطاری مثل زیره ، چای ، ادویه های رنگ وا رنگ و متنوع . که بشکلی جالب و دیدنی توی ظرف های روباز قرار داشتند . فروشنده ها عمدتأ و اکثرأ خانم بودند با لباس های محلی . پیراهن هائی بلند تا پشت پا و آسیتن دار . اگر پیراهن تا زیر زانو بود ، حتمأشلوارهائی با پاچه های تنگ و نقش و نگار دار پوشیده بودند . بعد ها در شهر هم همین لباس ها را دیدیم . با موهای بلند تا پشت کمر که گاه بافته و گاه باز . اغلب به درجات پوشیده زیر کلاه یا روسری بودند . لباس محلی مردها هم بلوز بلند با شلوار و بعضی با کلاهی که پشت سر قرار می گرفت .
میوه ها و خشکبارها برای ما جالب بودند . خربزه های بسیار بزرگ و هندوانه های سبز خط دار . پسته و بادام های کوچکتر از مال ما .به هویچ می گفتند سبزی و آنها را با دست مثل سیب زمینی خلال می کردند و میگفتند ” ریزه سبزی”
بوی اجناس عطاری ، فضا را عطرآگین کرده بود ، مقاومت در برابر خرید آنها واقعا سخت بود . بنظر می رسید ، عمده محصول آنها همین هاست . همانجا با مردم حرف زدیم . بعد ها هم هرجا فرصت می شد ، در فروشگاه ها ، توی تاکسی ، توی موزه ، در مراکز تجمع مردم ، پرس و جو کردیم و سوال می پرسیدیم.
لباس ها عمدتأ محلی بودند . غیر از مراکز اداری که کت و شلوار رسم بود . حضور خانم ها بویژه میانسالان در بیشتر مشاغل چشم گیر بود ، مثل فروشندگی.رفتگران شهری هم از زن ها بودند . حتی نیمه شب هم آنها را می دیدی که مشغول تمیز کردن خیابان هستند اما در رانندگی وسایل عمومی ندیدیم .
صحبت با جوانان نشان میداد که نسل جوان ، اغلب نوستالژی دوران پیوستگی با روسیه را دارند حتی آنان که آن روزگار را ندیده یا حس نکرده بودند . عمده شکایتشان از وضع امروزه ، عدم اطمینان به آینده و نبود چشم انداز برای شغل و پیشرفت بود و معتقد بودند فضای حیاتی و حرکتی شان کوچک و تنگ شده و با روسیه بودن ، فرصت بیشتری برایشان فراهم می شد ، می گفتند درگذشته کسی نگرانی و دلشوره نداشته است .
میانسالان ، در حدی که ما با آنها صحبت کردیم دیندارانی بسیار متعصب و با دانش و اطلاعات دینی نازلی بودند .بویژه در رابطه با سایر شاخه های دینی ، مثلأ درباره شیعیان چیزهائی می گویند و باور دارند که باعث تعجب و حیرت و حتی خنده ما می شد . در مقابل دولت فعلی می کوشد که سکولار عمل کند و در مقابل هرگونه فعالیت و تظاهر مذهبی ایستاده است . شاید به همین دلیل حضور پلیس با آن کلاههای بزرگی که یادگار پیوستگی با شوروی است , همه جا محسوس است و هرجا که تجمعی هم صورت بگیرد ، حتی در کارناوال و مراسم شادی ، پلیس ضد شورش با ماسک و سپر و باتوم ، حضور چشم گیر دارد .
حکومت می کوشد با بازگشت به گذشته و تاریخ و ملی گرائی ، برای خود هویت بسازد و قدرت , صلابت و اقتدار تداعی کند .
ساخت و نصب دهها ( و شاید صدها، چون که ما همه مملکت را ندیدیم ) مجسمه از بزرگان علم و ادب و تاریخ در خیابانها ، میدانها و پارک ها و موزه ها از رودکی ، ابن سینا ، فردوسی ، اسماعیل سامانی ، کوروش ، یعقوب لیث و تاجیک نامیدن اغلب آنها حتی یعقوب لیث ، ساخت ساختمانهایی بزرگ ، ستبر ، سفید و چند طبقه که در بیرونشان ستونهای عظیم سنگی چشم بیننده را بگیرد با سرستونهای تخت جمشیدی و یونانی ، با نامهای نوروز ، مهرگان و غیره ، برگزاری مراسم نوروز و مهرگان ، عکس های تمام قد رئیس جمهوری روی دیوار ساختمانها با جملاتی شبیه ” آب مایه زندگانی است ” و ” گردشگری برای اقتصاد خوب است”این همه و بیشتر از اینها ، مرا به یاد آنچه در تاریخ درباره اوائل سلطنت پهلوی اول خوانده بودم می انداخت . شاید امروزه در تمام ایران به اندازه شهر دوشنبه مجسمه از مشاهیر ایران نباشد .خیابانها تقریبأ همه به نام این مشاهیر است ، زیباترینشان که مرکز اداری و فرهنگی است ساختارش شبیه چهارباغ اصفهان و قبلا بنام لنین و اینک بنام رودکی است با طول حدود 10 کیلومتر . خیام ، فردوسی ، ابن سینا ، شیراز – تهران نام های دیگر خیابانها است . خیابانهائی که تمیز ، پر درخت و پهن است .
سیستم حمل و نقل عمومی از تاکسی و اتوبوس و مینی بوس و وان تشکیل شده . اتوبوسها عمدتأ برقی اند و تک و توکی عادی . تاکسی ها بیشتر به شرکتهای حمل و نقل تعلق دارند که با تلفن احضار می شوند . اما کنار خیابان هم سوار می کنند . البته اغلب تاکسی متر دارند و با کرایه ای معادل یک تا دو دلار آمریکا یک تا 4 نفر را به هرجا میبرند که بنظر ارزان تر از قیمت در کشور ماست .
تاکسی ها عمدتأ ژاپنی و کره ای بودند و شیک و مدرن و مجهز و کمی هم روسی . فقط یکبار در این رفت و آمدها یک تاکسی سمند سوار شدیم که قابل رقابت با بقیه نبود.
دو طرف خیابانها ، ” آش خانه ” های متعددی وجود دارد . غذاخوری هائی که عمدتأ غذاهای بومی ارائه می کنند اما هر نوع غذای دیگری را هم می فروشند . از غذاهای بومی آنجا یکی ” لغمان ” است که از گوشت ، سیب زمینی ، رشته های دراز و آب ، نخود و پیاز درست می شود و بسیار خوش مزه است .بخصوص به قول خودشان با ماست خانگی . یک غذای بومی دیگر ” پلا” یا برنجی با چند تا ادویه . به رنگ قهوه ای است . بد نبود . درمنو یک “آش خانه ” یک شیرینی بود بنام مجنون ( شاید تغییر نام یافته معجون ) که نوشته بود شیرینی ایرانی است . سفارش دادیم . معجونی بود در یک لیوان ، محتوی گردو ، چیزی به شکل خرما ، نارگیل و چند چیز دیگر ، لایه لایهرویهم بودند . ما که در ایران چنین چیزی نداشتیم . بخصوص که نارگیل بومی ایران هم نیست . گارسن مدعی بود که ایرانی است . نان گردی داشتند به اندازه نعلبکی به آن می گفتند کلوچه . خوش مزه بود و با ابگوشت خوردیم .
علاوه بر آش خانه ها ، کافه ها و رستوران های متعلق به ملیت ها و فرهنگ های مختلف بخصوص کشورهای هم سود ( اعضای شوروی سابق) و چین و هند و ایتالیا هم یافت میشوند که میشود استفاده کرد .اما ما در مدت حضورمان چیزی از ایرانیان ندیدیم . نه کالائی ، نه رستورانی ، نه کافه ای و جز سه تا تابلو ” قهوه خانه شام کابل ” و ” دفتر هواپیمایی آسمان ” و”بیمارستان ابوعلی سینا ” نوشته ای به فارسی هم ندیدیم . در حالی که ما موارد مشترک مثل تاریخ ، آداب ، سنن و زبان مشترک داریم . حتی ، غیر از زبان که همین حالا هم لغات بسیار زیادی مشترک میان ما و آنهاست ( هرچند نحوه کاربرد آنها میان ما و تاجیک ها فرق می کند) ، یک مورد مشترک دیگر ، موسیقی است . در تاکسی را که باز می کنی تا سوار شوی ، خیلی اوقات صدای موسیقی ایرانی را در حال پخش می شنوی ، یا در رستوران ها برای سرگرمی و ر قص ، موسیقی ایرانی خوانندگان پاپ قدیمی تر به فور استفاده می شود . با این زمینه های مشترک ، ما در 20-30 سال گذشته کم کاری و حتی سوء رفتار داشته ایم که حالا حضوری قابل توجه نداریم .
دیدنی های دوشنبه
موزه ملی باستانی یا“آثار خانه باستانی“
موزه ای با آثاری از حدود 1 میلیون سال پیش تا حدود قرن هشتم . کاوش در غارها و گورها و یافتن ابزار سنگی از کهن سنگی تا نو سنگی ، شامل سنگ های نوک تیز برای بریدن یا پوست کندن .تا ابزار ظریف تر سوار شده بر چوب مثل پیکان برای شکار ،اسکلت تقریبأ کامل از یک زن خوابیده بر پهلوی چپ و بحالت جنینی ، با چند دندان ریخته و یا سالم که به گفته راهنمای موزه بیست و سه یا چهار ساله بنظر می رسید . ظاهرأ ملکه ای بوده چرا که بر دست چپ النگوئی و بر انگشتان دست زینت هائی و بر روی دور تا دور بدنش پولک ها و تزئیناتی که بر لباس دوخته شده بود و حالا که لباس پوسیده آنها مانده بودند . در آنجا ابزارهای فلزی و سفالی کوچک و بزرگ از سده های مختلف ، پیش و پس از میلاد و سپس بازمانده های ساختمانی از هخامنشی ها و حکومت یونانی باکتریا و سپس دیوارنگاریهای رنگی از کاخ های عهد ساسانی و حکومت کوشان ها همراه با بازمانده هایی از مجسمه ها و نگارگری ها از آثار زرتشتی مثل الهه آناهیتا بعنوان”مادر شهر .” بقایای شهر پنجیکند ( پنج شهر= پای کند ؟) و سغدیان ( دیواره نگاری هائی از جنگ های اساطیری –اشکبوس و غیره که منشاء داستانهای شاهنامه (3-2 قرن بعد) شده است . همه رنگی و بسیار زیبا.
کنده کاری های روی چوب برای دروازه ها و دیوارنگاری ها و مجسمه هائی که بشکل ستون در کاخ ها بوده اند و در حمله اعراب همه سوخته و سیاه شده و اغلب بی سر شده اندو زیباترین همه این آثار باقی مانده مجسمه بودای خفته – مجسمه ای بازسازی شده از بودا ست . خوابیده بر پهلوی راست و زیر سرش دست راست و پنج متکا ، با چشمانی بسته ، در آرامش . که شانه و پهلوی چپ تخریب شده توسط اعراب که به زیبایی توسط متخصصان موزه آرمیتاژ بازسازی شده است ( با 13 متر طول و 5/5 تن وزن که ابتدا به 92 قطعه بریده شده و به دوشنبه آورده شده و اینجا سر هم شده است ).
عمده کاوش ها توسط روس ها صورت گرفته است . و بقایائی از حمله اعراب بشکل سنگ قبرهائی با آیات کتاب آسمانی به خط های ادوار مختلف عربی از کوفی تا نسخ.
کانون نویسندگان :
در حاشیه خیابان اسماعیل سامانی ، و در وسط یک پارک ساختمانی است کوتاه اما وسیع که روی تابلو به خط تاجیکی نوشته :” اتفاق نویسندگان تاجیکستان ” که در حقیقت مرکز تجمع نویسندگان است ، یا کانون نویسندگان . و در ساختمانی چسبیده به ساختمان بزرگتر ، بر روی دیوار بالای درب ورودی تابلوئیدارد که نوشته ” خانه ادبا ” و 11 عدد مجسمه از شاعران و نویسندگان در حفره هائی در دیوار قرار دادند که نامشان و جمله ای از آنان هم نوشته شده .
مجسمه های سعدی ، حافظ ، فردوسی ، مولوی ، جامی ، ابوالقاسم لاهوتی ، و تنی چند تاجیک و ایرانی و یک نفر روس ؛ ماکسیم گورکی.
برای من جالب بود که زیر مجسمه فردوسی نوشته بود ” بیفکندم از نظم کاخی بلند ” که ما همیشه میگوییم پی افکندم .
در وسط پارک هم دو مجسمه است ، از دو نفر ، زیر یک آلاچیق . انگار خلوت کرده اند که اسم ندارد اما یکی از آنها گورکی است که از قد و سبیل هایش قابل تشخیص است .
کاخ نوروز
ساختمان عظیمی ، در چهار طبقه ، با نمای سنگ و ستونهای بلند و قطور فراوان با سرستون های یونانی ، در کنار بلوار اسماعیل سامانی و جنب هتل هایت در میان پارکی و در نزدیکی دریاچه ای که مردم در آن قایق سواری می کنند .در ورودی ساختمان سقف و چلچرای زیبا و یک نقاشی جالب برنگ سبز ، همراه با نمادی از کوهستان و قلل برفی و یک بز کوهی و پرندگانی روی آن وجود دارد .
وارد که شدیم ، خانم راهنما به سویمان آمد ، نفری 25 سامانی حساب کرد و نقد گرفت و بلیت داد . دو نفر هم روس زبان آمدند و به ما پیوستند . برای ما فارسی تاجیکی می گفت و برای آندو به روسی .
” این ساختمان ، بکمک 4000 نفر ، در عرض 5/4 سال ساخته شده ، مهندس آن 27 ساله و تاجیک بوده ، نقشه اش در جهان نظیر ندارد . البته مهندس اصلی حضرت اشرف بوده ( رئیس جمهور) که هر هفته با مهندسان جلسه داشتند 4 سالن اصلی دارد . 2 تا در همکف . اولی سالن دیدار ، دومی سالن ارژنگ . در طبقه بالا هم سالن زراندود و چهارمی گلستان .مرمرها از تاجیکستان است . چوب ها ، سدر از سیبری . همه با کنده کاری . همه بی مانند .
سالن اول را به مردم هم اجاره می دهند . برای عروسی ها ، و بمدت سه ساعت .
دولت کنگره های خارجی و دولتی را در این ساختمان تشکیل میدهد مثل کنفرانس شانگهای اما دومی و سومی فقط برای کنفرانس است . چهارمی از همه بزرگتر ، سقف ارتفاع 30 متر – برای ضیافت های با غذا و موسیقی و اتاق آینه کاری جنبی برای ملاقات های کوچکتر و خصوصی .همه در جهان بی نظیر و حضرت اشرف نظارت دارد” . آسانسور خراب بود !! و ما از بیش از چهل پله بالا رفتیم . آینه کاری ها از نزدیک بسیار ریختگی و عیب داشتند . خوب شد نیامد آینه کاری های ما در شیراز را ببینند . سالن آخر ( چهارم) تمام از چوب سدر که ” همه وقت بوی چوب می کند ” و راست می گفت ما هم بوی مطبوع چوب را حس کردیم .
سالن ها با نقاشی هایی از شاهنامه و دیوان سعدی و نقاشی های روی سنگ از طاووس و پرندگان که با سنگ های کوچک کنار هم چیده شده درست شده بودند . با نشانه هائی نه چندان شبیه واقعی از تخت جمشید و زرتشتی گری . کاخ نوروز در محوطه دارای 4 آلاچیق سنگی بزرگ و با شکوه ( تقریبأ مثل ارامگاه حافظ) هست که برای مراسم عقد نکاح اجاره داده می شود که آنرا تزیین می کنند و سفره عقد می گذارند .
موزه آثار ملی یا “آثار خانه ملی“
ساختمانی سفید و سنگی با بی شمار ستونهای سنگی به ارتفاع تقریبأ حدود 15-20 متر با سرستونهائی شبیه تخت جمشید با سر شیر ، در پارکی بسیار بزرگ ، با دریاچه آب و قایق و فواره های بی شمار آثاری از حدود یک میلیون سال پیش با ابزار سنگی یافت شده ( که در موزه باستانی هم دیده می شوند و بیشتر آنها اصلشان آنجاست و بدلشان در آثار خانه ملی ) شروع می شود تا همین حدود یک هفته پیش چون آخرین بخش یک سالن است با همه عکس های حضرت اشرف رئیس جمهور که با همه مشاهیر عالم و ورزشکاران و هنرمندان و دانش آموختگان نخبه گرفته است ، ازجمله 2 تا با احمدی نژاد ، یکی دوتائی و یکی با جمعی از ایرانیان که پروژه ای را اجرا کرده اند.و احمد شاه مسعود و کرزای و پوتین و دبیر سازمان ملل .خودشیفتگی این آدم را رها نمی کند .
بعد تاریخ اساطیری – با برتره های بزرگ از گشتاسب و زرتشت و عکس ها و قطعات باقی مانده از آتشکده ها و عکس کعبه زرتشت (در پاسارگاد) و هخامنش ها و نقشه امپراتوری هخامنشی همه به زبان تاجیکی و آثار حکومت یونانی در منطقه شان و کمی از پارتها و بسیاری عکس و سکه باقی مانده از ساسانی ها و کمی از عرب ها و دوباره سامانی ها و ظرف و ظروف ، و لباس جنگجویان و کمی از ترکان و مغول ها و در آخرین مراحل دوره شوروی شدن شان و سپس استقلال تا امروزه .
چنان از زرتشت و آریایی ها و حکومت های امپراتوری ایرانی یاد شده که ما کاملأ احساس کردیم در حقیقیت ایران جغرافیایی ، بخشی از امپراتوری تاجیکستان بوده است .!!
در حیاط مجسمه ای با شکوه همراه با متن زیبایی ، درباره کورش وجود دارد که او را با دو شیر در دو طرف نشان می دهد .بعد مجسمه ای از یعقوب لیث ، امیراسماعیل، رودکی ، ابن سینا،ابومسلم مروزی روی پایه های بلندی وجود دارند که همه تاجیک معرفی میشوند .
زیر مجسمه کورش به خط تاجیکی نوشته شده :
” شاهنشاه کورش کبیر ، وفات 531 پیش از میلاد ، متحد گر قوم های آریایی”
اساس گذار امپریائی آریائی هخامنشی .
مولف اولین اعلامیه حقوق بشر”
در داخل موزه پرچم هخامنشی ها و ساسانی ها ساخته شده مطابق تصاویر یا نشانه ها ، بزرگ و زیبا در ویترین ها گذاشته شده بود که انگار خود اصل اند .
در قسمت زرتشت ، علاوه بر تصویر بزرگی از او ، شرح مفصلی از اوستا و جزئیات فصول و ملحقات آن ، با خط و زبان های باستانی و توضیح قسمت ها به سه زبان ، همراه با تصویر بسیار بزرگ از امشاسپندانهمراه با شرح مسئولیت و ماموریت هر کدام و تلفظ نام آنها در اوستا و در زبان های بعدی ، بخش مهمی از یک سالن را تشکیل میداد .
در طبقه همکف هم بوفه فقیرانه ای بود . بنظر در اجاره یک خانواده که تابلو ( آش خانه ) داشت با چند جور غذای ساده پخته و آب و چای و صندلی و میز که میشد استراحت کرد ، تجدید قوا نمود و دوباره رفت سراغ موزه .
نوروزگاه
محل پیست و استادیومسوارکاریباسردرهائی شبیه سردرهای تخت جمشید ، با دو ردیف ستون با ارتفاع حدود 6 متر با سرستون های تخت جمشید که به ساختمان بزرگی ختم می شود .
این محل ، برای مراسم برگزاری نوروز اختصاص دارد و در پشت ساختمان استادیومی است با زمین چمن و دور تا دورش یک پیست خاکی برای مسابقات اسب سواری .
روز شنبه ، مراسمی از پیش تعیین شده بنام فستیوال تابستانه دوشنبه از 6 بی گاه ( غروب) تا 10 شب در آن برگزار شد .حدود 15 هزار نفر آمده بودند از همه سنین . غرفه های متعدد برای فروش صنایع دستی و خوراکی و سرگرمی کودکان در آنجا بود و در جلو هم سه عدد تلویزیون بزرگ و مجریانی که مرتب فریاد می کشیدند و لا به لای حرفهاشان زنده باد دوشنبه و تاجیکستان می گفتند .
سه عدد بالن بزرگ هم بود که هر از چندی زیرشان را آتش می کردند و چند متری از زمین فاصله می گرفتند . در حالی که هر کدام با سه عدد طناب به زمین بسته شده بودند .یک شرکت هواپیمایی اسپانسر بود که حداقل نصف وقت درباره آن حرف می زدند .
خواننده های پاپ تاجیکی می خواندند و جوانان جواب داده و خود را تکان می دادند .
لباس خانم ها برای ما جالب و عجیب بود . از روسری و لباس بلند تاجیکی کمتر اثری بود سرها برهنه و لباس ها هم به درجات بدن را عریان نشان میدادند .بیشتر شبیه یک مهمانی رسمی بود و ما را تا حدی بیاد عروسی های شیراز در باغ ها می انداخت و مردم بهرحال شاد بودند ، اما همه جا بطری های خالی و زباله ها از روی چمن تا پیست خاکی به وفور بچشم می خورد . هیچ کس انگار برایش پخش اینهمه زباله مسئله نبود .بلیت ورودی داشت که در غرفه های رسمی نفری 15 و در دست دلالان و بازار سیاه نفری 10 سامانی می فروختند .
ما دو ساعتی ماندیم و چون همه چیز تکراری بنظر می رسید خارج شدیم . حضور پلیس بویژه ضد شورش در این فستیوال زیاد و سوال برانگیز بود . ترس از تجمع مردم؟ یا از اقدامات تروریستی؟ بخصوص بعد از حمله 2 هفته پیش به دوچرخه سوارهای توریست .
مرکز صنایع دستی :
برای خرید صنایع دستی ، باید به مرکز خریدی بنام سوم (TSUM) بروی . ساختمان دو طبقه با غرفه های بسیار که همه شان صنایع دستی تاجیکی ساخت همانجا و گاه چینی و ترکی می فروشند .
پرچم ، مدرک ، عکس ، از شوروی و مدال هائی با عکس لنین و استالین ( فقط همین دو تن ) به وفور دیده می شد برای فروش . پرسیدم کسی هم می خرد ؟ گفتند البته. نمیدانم توریست ها می خرند یا خودی ها بهرحال لابد مصرف دارد که تولید می شود .
پارک غلبه = ویکتوری = پیروزی
یادگار پیروزی در جنگ جهانی روی تپه ای در شرق دوشنبه ، مشرف به شهر . جاده های داخل پارک بشدت شیب دار و اسفالته که همه به محوطه ای ختم می شوند در بالای پارک و بسیار بزرگ که بشکل آمفی تئاتر پلکانی است برای نشستن . نمادهای پیروزی در جنگ با داس و چکش و تابلوهای بزرگ حاوی عکس و نام کشته شدگان جنگ و مبارزات داخلی که منجر به تشکیل جمهوری شورائی تاجیکستان شد . همه چیز آماده برای برگزاری مراسم رسمی و تجلیل . در گوشه دیگری از پارک ” آش خانه ” بود . باز هم بادید روی شهر و آلاچیق هائیبا میز و صندلی که در میان درختان چیده شده بود و پیست رقص با نورهای چرخان و رقصنده با غذاها و نوشیدنی های بشدت متنوع ، با کیفیت و دلپذیر .
میدان دوستی :
میدان اصلی شهر ، جائیست بنام میدان دوستی . در یک ضلع آن سکوی بلندی است که به پارک بزرگی وصل است . روی این سکو طاق بلندی است به ارتفاع 50 متر که در گذشته در داخل آن مجسمه لنین بود و مناسبت کلمه دوستی هم دوستی باصطلاح دو خلق تاجیکستان و شوروی.
اکنون اما این مجسمه را برداشته و به جای دیگری برده اند و بجایش مجسمه ای طلائی از اسماعیل سامانی گذاشته و روی طاق ، تاجی طلائی، تا تداعی کنند که کلمه تاجیک از تاج گرفته شده . اسماعیل سامانی دست راست خود را بالا برده و چیزیبعنوان نشان سلطنت در دست دارد .بلوار اسماعیل سامانی هم به این میدان ختم می شود.
اسماعیل سامانی بعنوان پایه گذار سلسله سامانیان را تاجیک ها بنیانگذار تاجیکستان هم میدانند .از اینرو بلندترین قله کوه تاجیکستان را که قبلأ استالین و بعد کمونیسم نام گذاشته بودند به نام اسماعیل سامانی نامیده اند . پول خود را سامانی میگویند . هواپیمایشان ” سامان ایر” است ، مهمترین جایزه علمی کشورشان جایزه امیر اسماعیل سامانی است . روی اسکناس 100 سامانی عکس اوست ( روی 20 سامانی عکس ابن سینا و روی اسکناس 500 سامانی هم عکس رودکی )
در ضلع مقابل این سکو ، پارکی قرار دارد بنام پارک رودکی . بزرگ ، سرسبز و خرم و با طراوت ، با خیابان های متعدد و در وسط پارک سکوئی است بلند که روی آن طاقی بشکل رنگین کمان با عکس ماه و خورشید و ستاره که در جلو آن مجمسه بزرگی از رودکی ، ایستاده – قراردارد . پیش پایش آب نماها و فواره هائی در شب با چراغهای رنگی . روبروی رودکی خیابانی است که منتهی می شود به ساختمان سفید و عظیمی چند طبقه بنام کتابخانه ملی .نگاه رودکی به کتابخانه است .این ترکیب بسیار جالب است و نشانه احترام به رودکی . دست راست مجسمه خیابانی است ، که منتهی می شود به ساختمان دیگری بنام ساختمان ملل یا کاخ مردم .
و چند متری بالاتر از مجسمه رودکی ، خانه نویسندگان و مجسمه های ادیبان است و همه اینها فضای شهر را بسیار فرهنگی ساخته است .