راز
من و شب
وسعت یک پنجره و پرده باز.
ماه این قوی سپید،
روی دریای شب تیره تنهایی من
می خرامید به ناز.
*****
دست در دست، من و خاطره ات
-بر لب برکه دل-
یادهای خوش رویا شده را
می سپردیم به باد.
روی لبهای فروبسته ما
داغ سوزان سکوتی سنگین
هر یک از ما گویی
منتظر بود که این قفل سکوت
از لب آن دگری گردد باز.
***
من چه میدانستم که اگر قوی سپید
نغمه آخر خود خواند و از دیده رود ،
روز می آید و یکبار دگر
فرصت کوته در خواب زدل حرف زدن
می شود همره باد !
ورنه این قفل سکوت
باز میکردم و میگفتم راز.