چند رباعی

شب بود و من و خیال روی تو و بس

آهسته و نرم و بی صدا بود نفس

در خلوت ناب من دمی راه نداشت

نه خواب ،نه اندیشه فردا و نه کس.

********

من خسته شوم ز جور دوران گاهی

گاهی بکشم ز یاس و حرمان آهی

لاکن چو تمام راه ها بسته شود

خیزم که ز نو بیافرینم راهی.

********

دردی ست مرا که کس نه گفت و نه شنفت

گویند کسان که باید این درد نهفت

هر سو نگرم اسیر این درد بسی ست

بااین همه هم درد چه سان باید خفت؟

********

شب گفت که عمر جاودان است مرا

نومیدی وغم یار نهانست مرا

ناگه زافق سپیده با خنده دمید

یعنی که خمش، ملک جهانست مرا.

دیدگاهتان را بنویسید