شعر درمان

درمان            

“عین درمان است گفتن درد دل با غمگساری” *

,ورنه حرف دل نهفتن کی برآرد انتظاری

تنگسالی دیده بستان، خاک تشنه ،باغ عریان

شهر در رویای  باران .باز آید برگ و باری؟

در شب سرد زمستان گرم می گردد دل و جان

چون یقین باشد بهاری می رسد از رهگذاری

گرد بسیاری به پا شد، چشم ها بر راه خیره

از دل این گردها آخر برون آید سواری

 گوشه ی چشمی،نگاهی ،از دو چشمان سیاهی

می برد زنگار غم را از دل هر بیقراری

شادی گم گشته از دل گر بسوی خانه آید

مردم چشمان کوچه کی نماید اشکباری؟

*سعدی

دیدگاهتان را بنویسید