شعرجنگل پیر گفتم ای جنگل پیر ، تازه گی ها چه خبر؟پوز خندی زد و گفت ، هیچ ، کابوس تبر.”(1)گفتم این گفته غریب است ز یک جنگل پیرآنکه از دور زمانش هست بر چهره اثر.بس ندیدی تو مگر بارش باران و تگرگ؟ریشه سرو و چنارت نشد از خاک به در؟از پس صاعقه ابر عبوس مه دینیمی از پیکر سبزت نگرفتست شرر؟ریزش یهمن بیداد نیازرده ترا؟ده و صد بید و صنوبر نشکسته است کمر؟سرد باد مه اسفند ندیدی که وزیدنو نهالان تو را کرد سیه پا تا سر؟تیغ بیداد ندرید ترا سینه خاکچهره پاک چمن هات نخراشیده مگر؟بس تبر شاخه سبز تو نیفکنده بخاکلیک در خاطره ات نیست نه دست و نه تبر؟بعد هر حادثه ای لیک تنت سبز نشدآنچنانی که ز بیداد نبد هیچ اثر؟****گشت آرام و نجنبید ، نه یک شاخه نه برگگوییا می کرد بر دفتر ایام نظربعد رویید به هر شاخه ، به هر ساقه گلیقد بر افراشت ز پارینه بسی برناتر.” گفتم ای جنگل پیر تازه گی ها چه خبر ؟نازخندی زد و گفت مرگ نزدیک تبر”(2) 1,2 از دو گوینده ناشناس است این پست دارای یک نظر است سعید پاسخ 20 ژوئن 2020 خوب بود دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخCommentEnter your name or username Enter your email Enter your website URL (optional) ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
خوب بود