درمان
“عین درمان است گفتن درد دل با غمگساری” *
,ورنه حرف دل نهفتن کی برآرد انتظاری
تنگسالی دیده بستان، خاک تشنه ،باغ عریان
شهر در رویای باران .باز آید برگ و باری؟
در شب سرد زمستان گرم می گردد دل و جان
چون یقین باشد بهاری می رسد از رهگذاری
گرد بسیاری به پا شد، چشم ها بر راه خیره
از دل این گردها آخر برون آید سواری
گوشه ی چشمی،نگاهی ،از دو چشمان سیاهی
می برد زنگار غم را از دل هر بیقراری
شادی گم گشته از دل گر بسوی خانه آید
مردم چشمان کوچه کی نماید اشکباری؟