شرم – تعصب ، پوتین ، شنوک و ....

شرم – تعصب ، پوتین ، شنوک و ....

تبلیغات حتما موثر است ، بهمین دلیل هم تبدیل شده است به رشته تحصیلی ، حرفه و تجارت میلیاردی .  مثلا  اینقدر پیامک آمد که ” کانادا  ویزای 5 ساله ” ، ” کانادا ویزای مال تی پل  ، آخرین فرصت  ، “کانادا ، ویزای 5 ساله ، فرصت استثنایی ” که بهرحال مقاومت مرا در هم شکست و گفتیم ، برویم ، اما” که عشق آسان نمود اول .” وقتی شروع کردیم ، اینقدر کپی از این ، کپی از آن ، سند این ، سند آن ، گواهی این ، گواهی آن ، خواستند که حوصله مان سر رفت و قصد کردم رها کنم . ولی حالا دیگر ، تبدیل شده بود به یک خواست خانوادگی . ” اگر برویم و بچه ها را ببینیم چقدر خوبست ” و ” کانادا را ندیده ایم ، و حالا کو دیگر تا فرصت بعدی “و” شما که زود جا نمی زدید ” و دیگر زده بودند به هدف . این هندوانه زیر بغل هر کس بگذاری ، رستم دستان می شود .و لذا دنبالش را گرفتیم و تمامش کردیم . تا رسید به اینجا که پیشنهاد کردند برای انگشت نگاری در یک فرصت محدود معین به یکی از مراکز برون مرزی اعلام شده برویم .

برای ما دوبی راحت تر بود . کسانی هم گفتند این کار را در دوبی خیلی راحت انجام داده اند . پس حدود یک میلیون تومانی دادیم به یک آژانس هواپیمایی که برای سه نفرمان ویزای ورود به دبی بگیرد . چند روز بعد گفتند ” برای فرزندتان ویزا آمده اما به شما و همسرتان نمی دهند . چون ماه مبارک رمضان است و دوبی برای افراد بالای 50 سال از ایران ویزای ورود صادر نمی کند . پرسیدم چرا ؟ گفتند چون معمولأ افراد بالای 50 سال در این ماه مبارک می آیند برای جمع کردن وجوهات و فطریه و غیره . و لذا گدا زیاد می شود . آنها هم جلو کار را می گیرند . گفتم آخر در فرم مگر ننوشتید که من دکتر جراح ، سهامدار بیمارستان و غیره ، گفتند چرا . گفتم یعنی شعور ندارند افراد را بشناسند؟ و مگر نگفتید من برای ویزای کانادا میروم ، گفتند چرا با این همه باز هم اقدام می کنیم و کردند . و باز هم جواب به همان دلیل منفی بود .

در سالهای گذشته و در رابطه با سفارت خانه های خارجی ، تحقیر شده بودم . اما این احمقانه ترین نوع آن بود . سخت افسرده و پرخاش گر شدم . نمی دانستم باید از خودم متنفر باشم ، از شانسم ، از تاریخ ، از جغرافیا یا از سیاست . ولی راه برگشت نبود . فرصت هم داشت تمام میشد . شرایط را سنجیدیم و قرار شد برویم به مرکز این کار در استانبول . در سایت هم نوشته بودند هر روز از ساعت 8 صبح تا 4 بعد از ظهر کار می کند ، چند دقیقه هم بیشتر وقت نمی برد . هواپیما هم که هر شب هست و 6 صبح می رسد و هشت می توانیم در محل باشیم . حتی می شود شب برگردیم . همه چیز بنظر خوب می رسید . بلیت گرفتیم و رفتم و ساعت 8 رسیدیم به یک صف طولانی ، در کنار پیاده رو یک خیابان شلوغ در استانبول . هاج و واج از نفر آخر پرسیدم ” ببخشید این صف برای چی ست ؟ گفت “برای انگشت نگاری ویزای کانادا . هفتاد نفر رفته اند داخل ، این ها هم در نوبت اند و گفته اند که بقیه بروند و فردا بیایند ” . نمی دانم کسی از بالا ظرف آب یخی رویم ریخت یا بخاطر عرق سرد خیس خیس شدم . دیدم باز همان داستان ، هرجا چیزی میدهند ( مثل ویزا ) همه هجوم می آورند ، بعد چون تعداد زیاد است ، صف می بندند و چون می خواهند به اول صف برسند ، نوبت می خرند ، تقلب می کنند و توی صف می زنند و اگر لازم باشد همه ارزش ها را زیر پا میگذارند . صحبت شد که بعضی ها شب ها می خوابند و صبح نوبت خود را به صد دلار آمریکا می فروشند . خلاصه داستانی بود ، زیر آفتاب ، کنار پیاده رو ، در هم و برهم ، صف کشیده بودند و نظر عابران را جلب می کردند . اسممان را توی لیست نوبت فردا نوشتیم ، اما یادم آمد . از فرودگاه که می آمدیم ، دختر جوانی ، برنا و برازنده ، راهنمای ما بود ، شیرزنی از بجنورد ، مسلط به سه زبان ، به ما گفت اگر گفتند بروید و فردا بیایید ، بمانید . احتمالأ نوبتتان می شود . لذا گرچه عده ای رفتند ، ما ماندیم ، بدون یک صندلی ، بدون یک سایه ، بدون امید . نزدیکی های ظهر ، گروهبان پلیس جوانی که هر دو شست را به لبه کمربند خود تکیه داده بود و مرتب از ما سان می دید و به نظم در صف دعوت می کرد و میگفت بروید چون امروز نوبت نمی شود‌، یکباره از دست جمعیت جوش آورد و به زبان انگلیسی گفت ” من با شما مثل انسان حرف می زنم اما شما مثل حیوان رفتار می کنید ، کی میخواهید آدم بشوید “

جمعیت عده ای فهمیدند ، عده ای نفهمیدند ، همه چند لحظه ای ساکت شدند . اما در درون من طوفانی بپا شد . اول از خودم بدم آمد ، بعد هم وطنانم ، و سپس از آسمان ، از زمین ، از تاریخ ، از جغرافیا . به همراهانم گفتم ، از سر این ویزا و انگشت نگاری گذشتم . اما باید این پسره را ادب کنم . و رفتم و با او حرف زدم . از گذشته هر دوملتمان ، از حال و از آینده و اینکه دیروز فرماندهانت از ما یک پاکت سیگار می خواستند و امروز وضعتان خوب شده به ما فخر می فروشید اما این بمعنی متمدن شدنتان نیست . چرا که اروپا شما را به خاطر همین حرکت هایتان قبول ندارد . و اینکه همه اینها  که در این صف هستند ، یا از سن ، یا سواد ، یا ثروت ، از تو بالاترند .هیچکدام هم که نباشند ، انسان اند و از پلیس های جلو سفارت در کشورهای اروپایی یاد بگیرید که چطور رفتار می کنند .

آرام بودم و محکم و مودب . رویش اثر گذاشت و تقصیر را متوجه صف می دانست اما تلویحأ معذرت خواست و من برگشتم به صف . حدود 2 بعد از ظهر ، مژده دادند که عده ای دیگر را می پذیرند و ما حدود 5/3 رفتیم داخل ، ده ، بیست دقیقه بعد هم آمدیم بیرون ، خسته ، کوفته ، تشنه و گرسنه . ماه رمضان هم بود و نگران خوردن و نوشیدن بودیم  که دیدیم در کنار پیاده رو ، رستوران ها بساطشان پهن است و میز گذاشته اند و مردم مشغول خوردن و نوشیدن  اند و فهمیدیم که هر کس تفسیر خود را دارد . به هتل رفتیم و بعد از شستن دست و رو غذایی خوردیم و من خوابیدم تا فردا صبح ، بعد ، به دیدار جاهائی رفتیم که به برکت سریال های ترکی مشهور شده اند . آنها را هم دیدیم و عصر آماده برگشت شدیم ، چند روزی بعد به ما خبر رسید که ویزا داده شده و ما می توانیم به دیدار عزیزانمان در کانادا برویم . این اولین سفر ما به این کشور می بود.

 

کانادا :

این کشور ، در شمال کشور آمریکا قرار دارد و از سه جهت به اقیانوس های اطلس ، آرام و منجمد شمالی محدود می شود . با ده میلیون کیلومتر مربع وسعت دومین کشور جهان از نظر مساحت و چهارمین خشکی جهان است . زیرا دریاچه های بسیاری در داخل خاکش وجود دارند که از وسعت خشکی کم می کنند . از طرف جنوب ، فقط با آمریکا محدود است.

ده استان و سه ناحیه ( قلمرو ) دارد . بخش عمده آن بخصوص در نواحی سه گانه بعلت سرما و یخبندان قطبی ، خالی از سکنه است و بیشتر جمعیت آن در حاشیه مرز با آمریکا ساکن اند ( در جنوب کشور)

کلمه کانادا ، در زبان بومیان بعمنی سرپناه ( دهکده ) است که برای کل کشور انتخاب شده ، اما کانادا ، بعمنی دولت – ملت ، جدید است . یعنی بعد از هجوم فرانسویان و سکونت در مناطق شرقی تا سال 1713 مستعمره فرانسه و از آن پس تا 150 سال پیش (1867) مستعمره انگلیس بود و در آن سال مستقل شد . در هنگام ورود ما همه جا ، بنرها و پوستر های عظیمی از فرودگاه تا شهر مشاهده می شد با دو عبارت ” کانادا –150 ” که اشاره می کرد امسال 150 سالگی استقلال آنست . هرچند بخصوص در غرب کشور آثاری یافت شده که دلالت بر سکونت انسان از 37000 سال پیش در این کشور دارد .

اما نوع حکومت ، دموکراسی  پارلمانی فدرال و پادشاهی مشروطه است . یعنی در حالی که مردم حکومت را بر می گزینند ، اما به ظاهر مملکت شاه دارد و آنهم ملکه انگلیس است که برای کشور کانادا فرماندار کل بر میگزیند . و بظاهر تمام قوانین مصوبه مجلس وقتی قانونی میگردد که توسط ملکه انگلیس امضاء شود.

اما فرماندار کل منصوب ملکه کانادائی است و به توسط نخست وزیر منتخب مردم به ملکه انگلیس ( شاه کانادا) توصیه می شود و توسط ملکه حکم می گیرد که مشخص است ، بطور تشریفاتی رئیس مملکت است .

پایتخت اتاواست که مجلس فدرال و محل اداری فرماندار کل در آنجاست . بهمین ترتیب ، کانادا ، عضو کشورهای هم سود ( مشترک المنافع) که همگی از مستعمرات سابق انگلیس هستند نیز می باشد .

شهرهای مهم آن تورنتو ، مونترال و ونکوور اند .

و البته پهن ترین آبشار جهان هم کانادائی است ( نیاگارا)!!!

حدود 35 میلیون جمعیت دارد با دو زبان رسمی انگلیسی و فرانسوی . البته فرانسه زبانان حدود 7 میلیون نفرند ( 20٪ جمعیت ) که بیشترشان در استان بزرگ شرقی کبک ساکنند و احساسات استقلال طلبانه کم و بیش در میان آنان وجود دارد . حتی شخصأ یادم هست که دهه ها پیش ، وقتی ژنرال دوگل رئیس جمهور فرانسه بود ، در سفر به کانادا ، در کبک و برخلاف رسم دیپلوماتیک  ، فریاد زد ” زنده باد کبک آزاد ” .

کانادا جزو اقتصادهای بزرگ جهان است و علاوه بر صنایع پیشرفته مدرن ، منابع معدنی فراوان دارد و انواع فراورده های کشاورزی بخصوص گندم را صادر می کند . در هنگام اقامت ما ، بدلیل پایان یافتن تابستان ، هر طرف می رفتیم ده ها کیلومتر مزارع برداشت شده با علوفه های بسته بندی شده بچشم می خورد . و آنوقت من فهمیدم اینکه بعضی می گویند گندم کانادائی ، تحویل در محل ( ایران) ارزانتر از قیمت تمام شده گندم خودمان است ، یعنی چی .

در آنجا ، از همه نژادها و ادیان ، کسانی حضور دارند و در کنار هم زندگی می کنند . بومیان ، حدود 2٪ جمعیت هستند و حضورشان بخصوص در شهرهای بزرگ چندان چشم گیر نیست .

غذاهای بومی کانادائی از محصولات تولید شده آنجا تهیه شده است و عمدتأ گوشت ، سیب زمینی ، ذرت ، پنیر ، سبزیجات  و ماهی سالمون است . که با ذائقه های انگلسی – فرانسوی – بومی – ساخته می شوند . معروف ترین این ها پوتین ، گوشت دودی و پاته چینوه اند.

شیره درخت افرا ( می پل سیرپ ) که توسط بومی ها استفاده شده ، در اغلب شیرینی هایشان بکار می رود . از این مملکت بسیار وسیع ، ما فقط از یک شهر بازدید کردیم و در آن اقامت داشتیم ،

کلگری : شهری در جنوب ایالت آلبرتا – تقریبأ در غرب میانه کانادا و در شرق رشته کوههای راکی است ، رشته کوه هائی تقریبأ بطول 4800 کیلومتر ، که از دو ایالت بریتیش کلمبیا و آلبرتا در کانادا عبور می کند و به آمریکا می رسد .در محل تلاقی دو رودخانه “پو” ( pou) و “البو” و در تپه ماهورهای شرق کوه راکی قرار دارد . شهری بسیار گسترده و بزرگ با جمعیت کم ( 3/1 میلیون نفر) با پارک ها و سد و بندهای متعدد ( روی رودخانه ) بشدت طرفدار محیط زیست . مثل اینکه در پارک بسیار بزرگ ، گوشه ، گوشه ساختمان سازی شده باشد . رودخانه پو شهر را شمالی جنوبی کرده و یک خیابان دراز بنام مرکز ( سنتراستریت) شهر را شرقی – غربی ساخته و لذا شهر چهار ناحیه شمال شرقی ، شمال غربی و جنوب شرقی و جنوب غربی دارد . خیابان ها در هر چهار بخش مشابه اند ( شماره دارند ) با پسوند مکان . مثلا 96 شمال شرقی یا 60 جنوب غربی ، اما اتوبانها و بلوارها همه با نام های بومی (سرخپوستی – ساکنین اولیه کانادا ) نام گذاری شده اند . مثل پاسیاه ، بچه کلاغ و اسم هائی که همه نام قبایل یا افراد شاخص قبایل بومی است . 

نواحی چهارگانه شهر ، تا حدی هم بر حسب ساکنین آن نواحی و درآمد  سالانه شان تقسیم شده و لذا یک ناحیه ممکن است خانه های شیک تر ، گران تر و اعیانی تر و حتی دریاچه دست ساز اختصاصی داشته باشد که خانه ها در ساحل آن بنا شده باشند . در نتیجه نواحی 4 گانه شهر ، تا حدی طبقاتی اند . اما در کل ، شهر با محیط زیست در هم تنیده شده . ورود یک خرس به یک پارک محله ای یا عبور آهو و گوزن از وسط یک بولوار امری روزمره و عادی است . تقریبأ در همه نواحی ، خانه ها چوبی و حداکثر سه طبقه اند ( هم کف و دو طبقه ) غیر از مرکز شهر که ساختمان های اداری و تجاری چندین ده طبقه دارد . جالب است که این ساختمان های عمومی ، تقریبأ همگی توسط پل های پوشیده ای بارتفاع حدود 5/4 متر بهم متصل اند ، تا در سرمای زمستان برای گذر از یکی به دیگری و سپس به ساختمان سومی ، احتیاجی به آمدن در هوای باز ( که ممکن است بیش از 30 درجه زیر صفر باشد ) نیست .

این شهر در 1875 پایه گذاری شد ، در 1886 یکبار در آتش سوخت که از آن به بعد همه ساختمان ها ، طبق دستورالعملی ساخته می شوند که بعد از آتش سوزی صادر شد .

مرکز اصلی و عمده نفت و گاز کانادا است . اقتصاد آن علاوه بر انرژی بر فعالیت های مالی ، فیلم ، تلویزیون ، حمل و نقل ، تکنولوژی – تدارکات ، تولید ، بهداشت و سلامت ، املاک و توریسم تکیه دارد و مرکز مهم تجمع شرکت ها در کاناداست .

آب هوائی سرد و خشک دارد ، که در تابستان تا 20 درجه بالای صفر و در زمستان تا 30 درجه زیر صفر نوسان می کند . اما بر خلاف سایر نقاط کانادا که زمستانی طولانی و یک سره دارند ، در زمستانها گاه بگاه ، بادی گرم و خشک از سوی کوه های راکی به شهر می وزد که ناگهان هوا را تا 20 درجه تغییر می دهد و کمر زمستان را می شکند . این باد به زبان بومی ” شینوک” یا ” چینوک” نامیده می شود و بقول محلی ها ، هوای اینجا دیوانه است و گاه در عرض چند ساعت باندازه چند ماه تغییر می نماید .

بر خلاف آمریکا ، خیابانها و اتوبانهای خوبی دارد که به دقت مواظب بوده اند به محیط زیست لطمه نزند . اما در مرکز شهر ، گاه هر 2-1 دقیقه باید پشت یک چراغ راهنمایی بایستی . به فکر افتادم که شهر دارشان ( که چند سالیست یک مهاجر از فرقه اسماعیلیه با نامی ایرانی بنام ناهید ننشی است ) ، نتوانسته مثل شهردار شیراز ، با کسانی ارتباط برقرار کند تا روی هر چهار راه یک پل چند طبقه بسازند و مردم را به ظاهر از دست چراغ ها رها کنند . حالا منظر شهری فدا می شود ، چه غم . اما بر عکس ، تا توانسته پیاده راه و دوچرخه راه ساخته اند . پرسیدم گفتند بیش از صد کیلومتر راه مخصوص دوچرخه دارند و در دو طرف کنارهر خیابان و اتوبانی یک پیاده رو . هم مردم و هم مسئولانشان ، به فکر سلامت آنها هستند.

 

نقاط دیدنی.

 1- خیابان هشتم

یکی از زیباترین خیابانهای دنیا . با گلهای آویزان به تیر چراغ برق ها و مغازه های زیبا . بارها و کافه های کنار پیاده رو . محل پیاده قدم زدن است و از رفتن و آمدن در آن سیر نمی شوید.

2- میدان المپیک – المپیک پلازا . میدانی بشدت خوش ساخت و زیبا  . با آب نمایی که در فصولی تبدیل به میدان پاتیناژ می شود . محل گردهم آیی ها و سخنرانی های عمومی . همچنین مجسمه فلزی 5 زن که از زنان پیشرو در احقاق حقوق بانوان بوده اند . این مجسمه ها که با پوشش رایج حدود یک قرن پیش ساخته شده اند ، در عین حال یادآور پوشش و زندگی در گذشته هم هستند.

3- بنف

شهری کوهستانی در غرب و شمال غرب کلگری – با فاصله حدود 130 کیلومتر .

برای رسیدن از جاده ای عبور می کنیم که دو طرف مزارع بی منتها – در پاییز درو شده – همراه با درختان کاج و سرو و صنوبر.

از چند دریاچه کوچک و بزرگ عبور می کنیم در میان کوه و جنگل ، با آب زلال حاصل از ذوب برف و منعکس کننده آبی آسمان. گفتند این دریاچه ها زمستان یخ می زنند ، بنحوی که مردم روی آن راه می روند .

و پس از طی این جاده زیبا به شهر بنف میرسیم .

بشدت زیبا ، روستایی ، با مغازه ها در دو طرف خیابان ، نمونه کامل شهرهای توریستی و میان راهی . با رودخانه خروشان ” پو” که از کوه های اطراف ( سلسله راکی ) سرچشمه می گیرد و با آبشارهائی از وسط شهر می گذرد.

این شهر در میان پارک عظیمی واقع شده بنام ” پارک ملی بنف” که قدیمی ترین پارک ملی کانادا و از جمله زیباترین پارک های ملی در جهانست و در میان رشته کوه های راکی قرار دارد .

بدلیل مناظر زیبای جنگلی و صخره ای ، زمستان طولانی و با شکوه ، چشمه های آب گرم و حیات وحش متنوع و جذاب ، قطب گردشگری است و سالانه میلیون نفر از سراسر کانادا و کشورهای دیگر ، از آن بازدید می کنند . برای حفظ حیات وحش آن ، دو طرف جاده ای که سراسر کانادا را طی می کند و از بنف هم می گذرد ، حفاظ با تور سیمی کشیده اند و برای جلوگیری از پاره پاره شدن محیط زیست جانوران و محدود شدن آزادی تردد آنان ، جابجا پل هائی ساخته اند که اتومبیل ها از زیر و حیوانات آزادانه از بالای آن رفت و آمد می کنند .

اما نگین این منطقه دیدنی ، هتل زیبای آنست که آنرا ” هتل بهاران بنف” ، ” هتل فیرمونت” و ” قلعه راکی” نامیده اند و حدود یک قرن قدمت دارد .

این هتل مشرف بر رود و با منظره ای نفس گیر از نقطه خروشان آن ساخته شده است . از بیرون ، قلعه ای قرون وسطائی با نمای سنگی و قدی افراشته و از داخل ، موزه ای قرون وسطائی از میز و صندلی ، مبلمان و مجسمه هائی فلزی بشکل شوالیه ها با زره های فلزی آن هاست . با ستون هائی بسیار قطور  ، سالن های بزرگ و وسیع برای میهمانی ها و رقص ها با لوسترهای قدیمی و پرده های بلند با شکوه .

نکته جالب اینکه این هتل بسیار مجلل ، شلوغ ، فعال و پر رفت و آمد ، هیچ دربان و نگهبان و حاجب و گارد امنیتی ندارد و براحتی می توان از همه جا بازدید کرد و در رستوان هایش غذا خورد و یا از فضاهای عمومی مثل دستشویی ها استفاده کرد . این هتل حدود صد سال پیش (1928-1911) توسط راه آهن سراسری کانادا CPR – و همراه با ساختمان ها و اقامت گاه های بسیار دیگر برای مسافران راه آهن ساخته شد. و البته این ساختمان قدیمی ، اکنون مدرن ، به روز ، بسیار تمیز و کارآ ، با سالن های مجهز که هر ساله دهها کنفرانس و گردهم آیی مهم در آن ها برگزار میشود ، مشغول کار و خدمت رسانی است . این هتل ، بدلیل دیگری نیز مشهور و مورد توجه است . در همان اوائل ، بشدت شایع شد که در این هتل روح وجود دارد و حتی به چند تن از مسافران نیز آسیب زده است ، لذا خیل روح دوستان!! از سراسر منطقه برای تماشای این پدیده به آنجا سر می زدند و در آن اقامت می کردند .

4- لوگیدهاوس

یک بنای تاریخی که در 1891 ساخته شده و ابتدا ” بولیو ” نام داشت ( به فرانسه یعنی جای زیبا) در شهر کلگری واقع شده و زیر نظر یک کمیته ملی و مردمی اداره می شود . ابتدا محل سکونت بوده برای صاحبش که از رجال سیاسی بود . بعد محل انجام امور خیریه . در سال 2000 تعمیر و تبدیل به موزه شد . ساختمان زیبایی است که به دیدنش می ارزد . برای مملکتی که 150 سال تاریخ دارد ، ساختمان 120 ساله ، بنای تاریخی است .

– پارک ها

چندین و چند پارک عظیم و بسیار زیبا ، با دریاچه و رودخانه و جاده ویژه پیاده روی و دوچرخه سواری در کلگری هست که همه شان به چند بار دیدن می ارزند . از جمله پارک فیش گریک. در دره روخانه “پو ” که محل شکار گاومیش خاص کانادا توسط بومیان بوده  و اکنون برای وقت گذرانی در طبیعت آماده شده . در آن ساختمانی دو طبقه است که میشود نشست و غذا خورد و از ساختمان قدیمی و مناظر اطراف آن لذت برد.

پارک پرنس ایلند

رودخانه ” پو” از میان آن می گذرد و پلی بسیار معروف بنام ” پل صلح” روی آن ساخته اند که طراحی اسپانیایی دارد .هر چند مردم از اجرای پل راضی نیستند ، اما بهرحال از نقاط دیدنی کلگری است .

در همین جا عکس ها و یادگارهائی از سیل کلگری را هم می شود دید .

در ماه ژوئن سال 2013 ، سیل سنگینی کلگری را مورد هجوم قرار داد . که در صد سال پیش از آن سابقه نداشته ، باران و آب حاصل از ذوب برف های ارتفاعات ، قسمت های زیادی از شهر را ویران کردند . شهر در تپه و ماهورهای نزدیک راکی ساخته شده و لذا قسمت های پایین تپه ها بشدت سیل گیر است و همه جا تابلوهای هشدار نصب است . حتی بیمه ها ساختمان های نصب شده در این نواحی را بیمه حوادث    نمی کنند .

پارک گلن مور

از پارک های زیبای مورد بازدید است بویژه در اواخر تابستان و اوایل پاییز که ما آنجا بودیم . رنگ های چشم نوازی داشت که برای دیدن و عکس یادگاری عالی بود.

 

 

6- دیدار از دایناسورها

ظاهرأ ایالت آلبرتا از مهمترین نقاط دایناسورپسند !! و دایناسور خیر. !!! کانادا و احتمالأ جهان بوده است .

بهمین دلیل هم موزه ای بسیار معروف بیش تر تلاش خود را صرف پرداختن به این موجودات کرده است .

برای دیدن این موزه تاریخ طبیعی ، به شهر مجاور – شهر درم هلر – رفتیم .

شهر در فاصله 140 کیلومتری در شمال شرق کلگری است راندیم و رفتیم تا رسیدیم.

همه جا کوه و تپه های رسوبی همراه با رگه رگه های گدازه آتشفشان است . ظاهرأ محل ایالت آلبرتای امروزه یک دریا بوده با آتش فشان های فعال و حاصلش شده است این کوه و تپه های رگ رگی.

شهر درم هلر هم جذاب و جالب است .

در میدانها ، 4 راه ها ، مراکز و مکان های عمومی ، همه جا مجسمه های سنگی یا آهنی و یا پلاستیکی از دایناسورهای قد و نیمقد به رنگ های مختلف ، حتی فانتزی ( صورتی – آبی- سبز) ساخته و گذاشته اند. از جمله بزرگترین مجسمه دایناسور در جهان به رنگ زرد و سبز – از جنس آهن و فایبرگلاس – از روی شکل” تیرانوزوروس رکس” خونخوارترین دایناسور . با دهانی گشاده ، ایستاده بردو پای عقب.

 مردم با طی حدود 100 پله ، به دهان این دایناسور که مثل یک صفحه مسطح است میروند و از آنجا ، از خلال داندانهایش شهر را نگاه می کنند . هم فال و هم تماشا.

چون در این منطقه ، آثار وجود دایناسورها زیاد است ، دولت قوانین خاصی را وضع کرده و همگان موظف به اجرای آنند . مثلا همه شرکت های معدنکار ، ساختمان ساز و نفت و گازی ، موظفند بهنگام کاوش ها و کندوکاوها یک زیست شناس در استخدام داشته باشند تا اگر نشانه ای پیدا شد ، تحت هدایت او کاوش شده و بیرون آورده شود . و این کار باعث کشف دهها فسیل ، استخوان و اسکلت کم نظیر شده است . بخصوص که سه سال پیش در جریان سیلی که کلگری را در نوردید ، سطح رودها بالا آمدند و تپه ها را شستند و آثار فسیلی بسیاری را آشکار کردند .

دانشمندان ، با تشکیل تیم هائی به منطقه آمدند و بدقت هرچه را بدرد می خورد جمع آوری کردند.

بدلیل وجود این آثار با ارزش در این منطقه و به پاسداشت نام دانشمندی که در این راه زحمت بسیار کشیده ، موزه ای به نام او بر پا کرده اند که همه آثار یافت شده را در آنجا جمع کرده اند . مکانی بسیار پر ارزش برای آموختن . بهمین دلیل دانش آموزان دسته دسته همراه مربی خود ، هر روزه به آنجا می آیند . در موزه ، با تابلو و نوشته ، عکس یا یوپانمائی ، از  ابتدای پدیداری کائنات یعنی 15 میلیارد سال پیش را سعی کرده اند با توجه به آخرین یافته های علمی توضیح دهند .

با اسکلت ها – فسیل ها ، بازسازی شده یا واقعی ، از دایناسورها ( بطور عمده ) تا سایر جنبدگان گیاه و حیوان و انسان آنجا بود که فهمیدم ، بدلیل اهمیت منطقه در موضوع دایناسورها اصلأ یکی از دایناسورها را در جهان بنام ” آلبرتازوروس” از نام ایالت آلبرتا و دیگر را ” ادمونتوزوروس” بنام شهر ادمونتون نام گذاشته اند که ظاهرأ خاص این ناحیه بوده اند .

 

7- کنسرت موسیقی

معروف است که ایرانی ها در داخل کشورشان ، فست فود میخورند و موسیقی پاپ و رپ غربی گوش میدهند اما در خارج چلوخورش ایرانی میخورند و کنسرت ایرانی می روند . قرار بود گوگوش در کلگری کنسرت برگزار کند ، از چند هفته قبل ، برای ما هم بلیط گرفته بودند . در سالنی قدیمی ، نوسازی شده ، بسیار مدرن بنام سالن “البرتا جوبیلی” که 60 سال پیش ساخته شده است .

حدود 2500 ایرانی از ملیت های مختلف ، زن و مرد ، عمدتأ میانسال با پوشش های مختلف ، خانم ها از مقنعه و روسری تا لباس های باز  و آقایان از کت و شلوار و کراوات تا تی شرت و اسپرت ، آمده بودند . بلیت ها از 100 تا 300 دلار کانادا همه سالن هم تقریبأ پر بود . با کمی صندلی خالی.

اعضای  ارکستر از ملیت های مختلف بودند و تنها دو نفرشان ایرانی.

آوازهای قدیمی خود را خواند. اکثریت مردم همراهی کردند ، زدند و خواندند و رقصیدند .

با دو تا از آهنگ هایش که برای وطن و خلیج فارس بود خیلی ها با بغض و اشک همراه شدند.

من رفته بودم به فکر که چرا مردم در حالی که بلیت خیلی هم ارزان نیست و خیلی ها پول را راحت در نمی آورند آمده بودند؟ آنهم در حالی که در آت شهر فرصت برای وقت گذرانی و خوش باشی فراوان است؟ با این همه مراکز تفریح . آیا قدرت نوستالژی است ؟ برای دیدار همدیگر است ؟ یا یاد وطن ؟

بنظرم با توجه به تشویق و اشک و آهی که در هنگام خواندن ترانه وطن دیدم ، یاد وطن اغلب آنها را گرد هم آورده بود.

 

8- موزه گلن بو

موزه ای در مرکز شهر ، در سه طبقه . یک طبقه – خاص هنر آسیا . مجسمه های قدیمی از بودا و بودائیسم.

عمدتأ از منشاء قندهار و هندوئیسم – عمدتأ از شرق دور و مرکز آسیا . تقریبأ هیچ چیز از غرب آسیا در این قسمت نبود.

یک طبقه هم به تاریخ کانادا اختصاص یافته بود.

از شیوه زندگی ، ابزارهای قدیمی زندگی ، چادرها ، لباس ها ، سرپناه ها ، حیوانات خشک شده ، افسانه ها که بشکل روایتی ، توسط دستگاه ها و گوشی های فردی یا ویدیو تلویزیون ها به دو زبان انگلیسی و بومی نقل می شد .

در جائی ، اولین هواپیماها ، ریل ها ، کوپه ها ، جاده ها ، تراکتورها ، شباهت میان بعضی دست سازه های بومیان با صنایع دستی ملی ما جالب بود و نشان از روح مشترک زندگی و استفاده مشابه از امکانات موجود بود .

خودشان کانادا را به چهار منطقه جغرافیایی و فرهنگی تقسیم کرده و به هر منطقه فضایی را اختصاص داده اند . در نقشه بزرگی جای این چهار منطقه را روی نقشه کانادا مشخص کرده اند .

منطقه غرب ، باریکه و حاشیه ای در کنار اقیانوس بنام ” غرب ، جنگل های انبوه ، مه های متراکم ، اقیانوس ” ، ” شرق جنگل و دریاچه ” ، ” شمال ، زمستان بی پایان ” و ” جنوب ، دشت ها و بوفالو” زبان بومی نمایشگاه ، زبان یک قوم مهم بنام ” پاسیاه = black fout ” است . چادرهایشان ، بسیار شبیه چادرهای کوچ نشینان آسیای میانه و ترکمن های ما بوده است . دسته چوب هائی که در بالا به هم بسته می شده و روی آنرا پوست های بهم دوخته می کشیدند.

و یک طبقه کامل  , طبقه آخر ، اختصاص به جنگ و جنگ جویان ملل مختلف داشت . از جمله تصویر یک رزمنده 12 ساله ما در جنگ تحمیلی و ابزارهای جنگی ملل مختلف . مثلا کلاه خودی 200 ساله از ایران و ماکت صحنه هائی از نبردهای مهم غربی مثل واترلو و ….. حضور زنان در جبهه های مختلف جهان از جمله چریک های السالوادور و لباس های رزم . از جمله زره های رومیان تا لباس های ضد شیمیایی عصر جدید.

در بخشی هم سنگ های معدنی از مناطق مختلف جهان که بسیار زیبا و قیمتی بود . و نشان میداد که چرا افغانستان روی آرامش نمی بیند . چه معدن چندین سنگ گرانبها آنجاست . البته فیروزه ما نبود . گرچه فیروزه های پایین تری از جاهای دیگر بود.

اما بخش عمده طبقه اول که بسیار جالب بود بنام نمایشگاه شرم و تعصب بود . نمایشگاهی که قرار بوده و هست که در سراسر کانادا برگزار شود و روزهای اقامت ما ، شانس آوردیم در کلگری بود و ما موفق به دیدن آن شدیم .

وقتی مهاجران به کانادا وارد شدند ، حرص داشتند و تفنگ و بومیان آنجا ، زمین ، بوفالو ، کشت و خوراک چیزهائی که مهاجران می خواستند .

مهاجران ، زمین ها را گرفتند ، بوفالوها را کشتند و بومیان را گام به گام و روز به روز عقب راندند و کشتند و سرانجام آنها را در اردوگاه هائی جمع کردند و برای اینکه فرزندان آنها را آدم بسازند!! ، بچه ها را از آغوش خانواده حتی از دامن مادرها بزور گرفتند و به کشیشان مسیحی سپردند . یک نسل کشی و پاکسازی قومی واقعی . چیزی که در شروع دوران جدید ، مکرر اتفاق افتاده بود . در آفریقا ، آمریکا ( شمالی – مرکزی و جنوبی ) ، در آسیا ( بویژه شرق ) و اقیانوسیه.

اما برای اولین بار ابتدا فعالان مدنی و سپس دولتمردان ، از آنچه در کانادا رخ داده بود ابراز تاسف و سپس شروع کرده برای جبران قدمهائی برداشتند اول که گرچه بومیان در حال حاضر 2٪ جمعیت بیشتر نیستند ، اما نام قبایل یا سران و قهرمانان بومیان بر همه اتوبانها گذاشته شده ، زمین های وسیعی در اطراف شهرها به مالکیت قبایل درآمده ، مجوزهای مخصوص برای ایجاد کازینو و موسسات دیگر در ملک خودشان برای آنها صادر گردیده و همین یکماه پیش که من آنجا بودم دادستان کل فرمانی صادر کرد که همه آنها که در آن مدارس اجباری بوده اند ، بشرط آنکه مدارک آن دوران را برای امحاء و پاک کردن تاریخ ارائه دهند ، به ازاء سال اول ده هزار دلار و برای هر سال اضافه 3 هزار دلار خسارت پرداخت می شود تا بلکه ضربه روحی حاصل از آن برخوردهای خشن در آنها التیام یابد.

در همین راستا ، به همت دانشگاه تورنتو ، نمایشگاهی برپا شد . ازکارهای نقاشی کسی که از فرزندان بومیان است . بنام کنت مونکمان . نقاشی هائی در ابعاد بسیار بزرگ ، در سبک جدید – از صحنه ها و وقایعی که در هنگام ورود و حضور مهاجران اتفاق افتاده است ، صحنه هائی واقعی و تکان دهنده از حضور کشیشان و نظامیان در جریان ربودن فرزندان بومیان ، زندگی در اردوگاه های دربسته ( گتوها) و تلاش برای زدودن هویت و فرهنگ بومیان . در کنار هر تابلو ، نوشته ای به زبان بومی و ترجمه انگلیسی آن از بزرگان بومیان که صحنه را توضیح می داد . بروشور ، نمایشگاه را صحنه های شرم و تعصب و قصه زندگی می نامید . شرم مهاجران ، تعصب بومیان نسبت به فرهنگ خود و تلاش برای حفظ آن ، این نمایشگاه بسیار تاثیرگذار بود و بمناسبت ” کانادا 150″ شروع و قرار بود در سراسر کانادا برگزار شود . ایستگاه دوم آن کلگری بود که ما هم به تماشایش رفتیم .

و اما درباره کلگری نکته های دیگری را هم می شود گفت.  مثلا این شهر ، دوسال پیش بر پایه اندکس ها ( نشانه های)  ” امکان زندگی” توسط موسسات بین المللی سومین شهر کانادا و پنجمین شهر جهان بوده است .

مردمان آن آرام ، صبور ، مودب و مهربان اند . در هنگام صحبت کردن چنان با آوائی پایین صبحت می کنند که شما باید کاملا گوش بدهید تا متوجه شوید . و وقتی شما صحبت می کنید چنان ساکتند که فکر می کنید حواسشان جای دیگری است .

وقتی شما در جای مناسب ، عرض خیابان را پیاده طی می کنید ، حداقل در 10 متری شما اتومبیل ها می ایستند و با دست دعوت می کنند که شما از خیابان عبور کنید.

بسیار مودب اند و وقتی با آنها کاری دارید با خوشرویی تا انتها کمکتان می کنند . در آنجا پرسیدن از ملیت ، نژاد ، لهجه ، رنگ پوست ، دین ، مذهب و جنسیت شما در هیچ فرم و کاغذ یا بطور شفاهی مجاز نیست و اگر کسی چنین کند ، می شود از او شکایت کرد . هیچ کس حق ندارد بگوید چون شما لهجه تان خاص است ، من منظور شما را نمی فهمم . حق دارد فقط بگوید ممکن است تکرار کنید؟

آمار جرم و جنایت بشکل چشم گیری پایین است . به طوری که در آن شهر بزرگ و پر مهاجر ، در یکسال گذشته فقط 15 نفر کشته شده اند برای اینکار دولت دو شیوه را در پیش گرفته .

یکی اینکه مشروب آزاد است اما گران و کمی دور از دست . به این معنی که مالیات آنرا حسابی بالا برده و اجازه نمی دهد کسی از آمریکا که وارد کانادا می شود بیش از یک بطری دست خورده با خود داشته باشد . زیرا در آمریکا به مراتب ارزان تر است .

و به علاوه ، فروشگاههای بزرگ مثل سوپرمارکت ها اجازه ندارند در قفسه های خود ، مشروب بفروشند . افراد بعد از خرید های خود در صورتی که قصد خرید مشروب دارند ، باید به ساختمانی دور اما وابسته به آن سوپرمارکت ، در همان پارکینگ – بروند که خاص فروش مشروب است و خرید کنند . اینکه کسی رفته نان و گوشت ، لباس و غیره بخرد و بعد چشمش به قفسه مشروب ها بیفتد و هوس کند و بردارد ، چنین نیست . باید قصدش را داشته باشد و برایش وقت بگذارد .

برای رانندگان ، با توجه به سن ، مهارت و ظرفیت شان حد الکل خون تعیین کرده و اگر مشکوک شوند  از راننده آزمایش می کنند و بشدت برخورد می نمایند . مشروب نمی تواند داخل اتومبیل باشد و باید حتما در صندوق عقب باشد .

دوم اسلحه خریدن و داشتن آزاد است اما هر نوع اسلحه را نمی شود خرید ، عمدتأ اسلحه های شکاری قابل خریدند . و اسلحه های خودکار و جنگی را نمی فروشند و به علاوه برای داشتن اسلحه شکاری هم باید عضو یک باشگاه تیراندازی باشی و کارت آنرا داشته باشی و تعلیم دیده باشی و هویت خریدار باید کاملا مشخص باشد .

اسلحه باید در جعبه اش باشد و در صندوق عقب . اسلحه بیرون از صندوق و در داخل اتومبیل جریمه بسیار سنگین دارد .

و روزهای آخر بود که یک روز گفتیم ” بابا ما دلمان برای غذاهای بومی اینجا لک زده ، یک روز ما را ببرید غذا خوری بیرون !!

و شب ، اول جستجو کردند که کجا غذای بومی را بهتر تهیه می کند و از طرف خریداران  ستاره بیشتری دریافت کرده . آنجا را پیدا کردند . یک پوتینری ( جائی که پوتین تهیه میکند و میفروشد ) معروف . رفتیم . معروف ترین غذای بومی آنجا ، چیزی شبیه یک فست فود از خلال سیب زمینی پخته شده ، مخلوط با پنیر ، که رویش آب آبگوشتی ریخته بودند . نشستیم و خوردیم . بیچاره بومی ها همین دو سه قلم جنس را داشته اند !! خوردیم تا پوتین نخورده از کانادا برنگردیم !! اما خیلی چیز دلچسبی نبود.

سرانجام سفر به پایان رسید و ما این کشور رنگین کمان انسانی واقعی را ترک کردیم.